در پایان این بحث یادآورى یک نکته را لازم مى دانیم و آن این که:
فلاسفه و دانشمندان ما در بحث «شناسایى خدا» صفات متعدد دیگرى را براى خداوند ذکر کرده اند; مانند «سمیع (شنوا)»، «مدرک (ادراک کننده)»، «حى (زنده)»، «متکلم (سخن گو)» و غیر اینها.
اما با وجود صفات متعدد، اصولى که درباره صفات خداوند ذکر کردیم درباره همه آنها صدق مى کند و صفات دیگر به آنها باز مى گردند. براى مثال اگر مى گوییم خداوند بیناست یا شنواست; به این معنى نیست که او هم مانند ما چشم و گوش دارد و به وسیله آنها مى بیند و مى شنود. معناى بینایى و شنوایى در مورد خداوند متعال این است که آنچه دیگران با چشم مى بینند و با گوش مى شنوند، خداوند با علم بى پایان خود مى داند.
بنابراین «بینا بودن خداوند» به معنى «علم و آگاهى او از تمام
دیدنى ها» مى باشد.
بدیهى است که حقیقت بینایى هم چیزى جز این نیست و این معنى به کاملترین وجه در مورد خداوند صدق مى کند. به همین صورت مى توان درباره شنوا بودن خداوند صحبت کرد. شنوا بودن خدا به معنى داشتن گوش و اعصاب شنوایى نیست.
بنابراین موضوع ادراک خداوند همانند ادراک انسان نیست. درباره خداوند نمى توان گفت او چون انسان از قواى حسى ظاهر ى یا باطنى برخوردار است. در واقع، آنچه دیگران با حواس گوناگون ظاهر و باطن خود درک مى کنند، او با علم بى پایان خود مى داند.
در مورد جانداران مفهوم «حیات» به معنى «نمونه تغذیه و تولید مثل» است که خاصیت زندگى و حیات ما و جانداران و گیاهان است. حیات در مورد خداوند به این معنى نیست، بلکه حى بودن خداوند به معنى منبع «علم و قدرت» بودن است. در حقیقت، حیات خداوند به صورت عالى ترین حد حیات داشتن است، یعنى او موجودى است که دانایى کامل دارد و بر انجام هر کارى توانا و قادر است.
سخن گفتن خداوند با بعضى از بندگان مانند سخن گفتن انسانها با یکدیگر نیست. نمى توان درباره سخن گفتن خداوند از زبان و حنجره و تارهاى صوتى و اعصاب مخصوص حرفى زد. در این مورد سخن گفتن به معنى ایجاد امواج صوتى در هوا یا در جسمى از اجسام است.
لازم به تذکر است که ایجاد سخن و متکلم بودن خداوند یکى از «صفات فعل» و جزء بحث «خالقیّت» است.
در پایان بحث تنها بیان یک نکته لازم است:
تمام مطالبى که در پیرامون بحث شناسایى صفات خدا گفتیم، اصولى است که مابقى صفات به آنها باز مى گردند.
پایان