حرص، آفت بزرگ خوشبختى

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
اخلاق در قرآن جلد 2
نتیجه نهایىترجمه

نخستین آیه از آیات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شیطان است، مطابق آیات قرآن، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزدیک شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسلیم شدن در برابر وسوسه هاى شیطان برحذر داشت، ولى سرانجام وسوسه هاى شیطان کار خود را کرد و آدم مرتکب ترک اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در میان انبوه مشکلات این دنیا گرفتار شد.

آیات بالا اشاره به این نکته کرده مى فرماید: «شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم آیا مى خواهى تو را به درخت عمر جاویدان و ملک فناناپذیر راهنمایى کنم؟(در واقع شیطان شجره ممنوعه را درختى معرّفى کرد که هر کس از آن بخورد عمر جاودان مى یابد و به صورت فناناپذیر مى تواند در ناز و نعمت زندگى کند) سرانجام هر دو(یعنى آدم و حوّا) از آن خوردند(و لباس بهشتیشان فروریخت) و عورتشان آشکار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش کرد و از پادش او محروم شد!».

(فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ اَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْک لاَیَبْلَى * فَاَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى)

چه انگیزه اى سبب شد که آدم(علیه السلام) به وسوسه هاى شیطان تن در دهد و به وعده هاى او اعتماد کند و فرمان صریح الهى را در باره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آیا جز این است که حرص و فزون طلبى، حجابى در برابر چشمان او شد؟!

 به این ترتیب مى بینیم بعد از مسئله تکبّر و استکبار که در آغاز خلقت سبب عصیان شیطان گردید و بدترین پایه فساد در جهان نهاده شد، مسئله حرص و طمع و عشق به مواهب مادّى، عامل دیگرى براى افزایش ناراحتى هاى نسل انسان گشت و به همین دلیل اصول کفر سه چیز شمرده شده، «تکبّر» که سبب انحراف شیطان گشت و «حرص» که سبب اغواى آدم شد و «حسد» که سبب قتل هابیل به وسیله برادرش گشت.

درست است که نهى آدم(علیه السلام) یک نهى تحریمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمى شد، بلکه «ترک اولى» بود و یا به تعبیر دیگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبیب نسبت به بیمار به هنگام دستور جهت پرهیز از غذاهاى نامناسب، ولى به هر حال از آدم(علیه السلام) انتظار ترک اولى نیز نمى رفت، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت کم رنگ در وجود آدم(علیه السلام) لانه کرده بود و سبب این خطاى بزرگ شد، خطایى که او و نسلش را در این جهان به زحمت افکند و این خود روشن ترین هشدار قرآن درباره حرص و فزون طلبى است.

* * *

در دوّمین آیه اشاره به داستان قوم شعیب(علیه السلام) مى کند که حرص و فزون طلبى آنها را به مخالفت با این پیامبر بزرگ و انکار تعلیمات آسمانى او واداشت، مى فرماید: «و به سوى مدین برادرشان شعیب(علیه السلام) را(فرستادیم) گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودى ندارید، دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنابراین حقّ پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزى نکاهید و در روى زمین بعد از آنکه(در پرتو ایمان و دعوت انبیا) اصلاح شده است فساد نکنید. این براى شما بهتر است اگر با ایمان هستید»، (وَ اِلَى مَدْیَنَ اَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَکُمْ مِنْ اِلَه غَیْرُهُ قَدْ جَائَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَاَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزَانَ وَ لاَتَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیَائَهُمْ وَ لاَتُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاَحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ).

مطابق این آیه انحراف قوم شعیب(علیه السلام) نخست شرک و بت پرستى و سپس کم فروشى و ضایع کردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمین بود، آنها به قدرى حریص بر دنیا بودند که با صراحت به پیامبرشان شعیب گفتند اى شعیب! آیا نمازت به تو دستور مى دهد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند ترک کنیم یا آنچه را مى خواهیم در اموالمان انجام ندهیم؟ (قَالُوا یَا شُعَیْبُ اَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ اَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَائُنَا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فِى اَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ...)(1)

این در حالى بود که کم فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى شد، بلکه همان طور که قرآن اشاره کرده است، به فساد جامعه آنها منجر مى گشت، اعتماد عمومى از میان مى رفت و اموال را به کاستى مى گذاشت، بنابراین حرص و فزون طلبى آنها نتیجه معکوس مى داد.

* * *

در سوّمین بخش از آیات، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود(علیه السلام) شده است که یکى از چهره هاى زشت و نفرت انگیز حرص را منعکس مى کند، خلاصه داستان چنین است که: دو برادر به عنوان شکایت نزد داوود(علیه السلام) آمدند یکى از آنها گفت: «این برادر من نود و نُه میش دارد و من تنها یکى دارم، امّا او اصرار مى کند که این یکى را نیز به من واگذار و در سخن بر من غلبه کرده است(آیا این انصاف است که صاحب نود و نُه گوسفند مخصوصاً اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)»، (اِنَّ هَذَا اَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ اَکْفِلْنِیهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ).(2)

«(هنگامى که داوود(علیه السلام) این سخن را شنید ناراحت شد و) گفت: مسلّماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن به میشهایش بر تو ستم کرده است»، (قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤآلِ نَعْجَتِکَ اِلَى نِعَاجِهِ...).(3)

«(تنها تو نیستى که گرفتار این ستم شده اى) بسیارى از دوستان(حریص و خودخواه و خودمحور) به یکدیگر ستم مى کنند، مگر آنان که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنان کم است.»

 و در ذیل آیه مى خوانیم: «داوود(علیه السلام) گمان کرد: ما او را (با این ماجرا) آزموده ایم، از پروردگارش طلب آمرزش کرد و به سجده افتاد و توبه نمود; (وَ ظَنَّ دَاوُدُ اَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعاً وَ اَنَابَ)(4)

در اینکه آزمون داوود(علیه السلام) در این ماجرا چه بوده است گفتگو است، در تورات محرَّف آن را مربوط به مسئله چشم داشت داوود(علیه السلام) به همسر یکى از فرماندهان لشکرش به نام «اوریّاى حِتّى» که زن بسیار زیبایى بود و داوود(علیه السلام) مایل بود اوریّا او را رها کند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود(علیه السلام) در آید با اینکه خود داوود(علیه السلام)همسران متعدّدى داشت مى داند در حالى که مى دانیم این داستان یک داستان خرافى است که هرگز با قداست انبیاى الهى تناسب ندارد بلکه انسانهایى که در یک سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتکب چنین کارهاى زشتى نمى شوند.

مشهور در میان مفسّران اسلامى این است که آزمایش داوود(علیه السلام) مربوط به قضاوت او بود چرا که او در قضاوت عجله کرد و پیش از آنکه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگوید به داورى برخاست، هر چند داورى او به حق بود، خداوند این ترک اولى را شایسته ندانست و او را مؤاخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند یک ترک اولى بیش نبود توبه کرد.

به هر حال آنچه مقصود ما در اینجاست این است که هنگامى که حرص بر انسان غلبه کند حتّى نسبت به برادر ضعیف و ناتوان خود مرتکب ظلم فاحش مى شود که هر انسان با وجدانى آن را نکوهش مى کند.

آرى حرص بر مال دنیا حدّ و مرزى نمى شناسد و انسان را به بدترین ظلم و ستمها وادار مى کند.

* * *

در چهارمین بخش از این آیات، اشاره به حرص یهود شده و مورد نکوهش شدید قرار گرفته اند مى فرماید:

 «آنها را حریص ترین مردم بر زندگى دنیا مى یابى حتّى حریص تر از مشرکان»، (وَ لَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاة وَ مِنَ الَّذِینَ اَشْرَکُوا).

حریص در اندوختن اموال و ثروتها، حریص در قبضه کردن دنیا و حریص در انحصارطلبى و عجب اینکه آنها از مشرکان که پایبند به هیچ دین و آیین آسمانى نبودند نیز حریص تر بودند، در حالى که تعلیمات آیین آسمانى مى بایست آنها را از این کار بازمى داشت، ولى آنها آنقدر حریص بودند که بر افراد بى دین نیز پیشى مى گرفتند.

«آنها چنان علاقه به دنیا داشتند که هر کدام آرزو مى کردند هزار سال عمر کنند»، (یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة).

براى گردآورى ثروت بیشتر، یا به خاطر ترس از مجازات الهى که به جهت ستم هایى که در جمع آورى ثروتهاى حرام یا خونریزى بى گناهان مرتکب شده بودند، آرزوى چنین عمر طولانى مى کردند.

قابل توجّه اینکه امروز نیز همان خوى زشت حرص شدید در آنان دیده مى شود، بلکه شدیدتر و گسترده تر از گذشته! تاریخ معاصر گواهى مى دهد که آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى کلان خویش از هیچ جنایتى اِبا ندارند، جنگهاى خونین به راه مى اندازند، خونهاى بى گناهان را مى ریزند، آتش فتنه و فساد بر پا مى کنند، همسایگان را به جان هم مى اندازند و براى فروش اسلحه بیشتر و موادّ مخدّر و ثروت اندوزى بیشتر هر کارى از دستشان ساخته باشد انجام مى دهند و براى تحکیم پایه هاى قدرت خود پنجه بر وسایل ارتباط جمعى دنیا افکنده و از هیچ دروغ و تهمتى نسبت به دیگران ابا ندارند.

اگر کسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنیا پرستى را ببیند، باید اعمال این قوم و ملّت را بنگرد!

تعبیر به حیاة به صورت نکره، در آیه مورد بحث، گویا اشاره به این حقیقت است که آنها فقط مى خواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا کدام حیات و زندگى، حیات انسانى؟ یا حیات حیوانات؟ یا درندگان بیابان؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.

به گفته بعضى از مفسّران این آیه تنها سخن از یهود نمى گوید، بلکه هشدارى است به همه افراد که در عاقبت حرص و دنیا پرستى بیندیشند مبادا در همان گردابهایى که قوم یهود افتادند گرفتار شوند.

در آیات قرآن و روایات اسلامى آمده است که یهود، بسیارى از پیامبران را کشتند، تنها به دلیل اینکه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى دیدند و نیز بسیارى از آیات الهى را به همین جهت تحریف کردند و اینها همه از پیامدهاى حرص آنها بود.

* * *

در پنجمین آیه اشاره به حرص و کم طاقتى انسان به طور کلّى کرده، مى فرماید: «انسان حریص و کم طاقت آفریده شده، هنگامى که شرّى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خیرى به او رسد بخل مىورزد و از دیگران دریغ مى دارد»، (اِنَّ الاِْنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * اِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ اِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً).

مفسّران و ارباب لغت براى «هلوع» معانى زیادى گفته اند که بسیارى از آنها نزدیک به هم یا لازم و ملزوم یکدیگر است، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذکر کرده: حرص، جزع و کم صبرى، یا بدترین نوع جزع و در مجمع البیان نیز آن را به معنى شخص «ضجور» یعنى بى قرار و بى حوصله، «شحیح» یعنى بخیل و «جزوع» یعنى بى تابى کننده و «شدید الحرص» ذکر کرده است.

نویسنده محترم التحقیق معتقد است که ریشه اصلى این مادّه تمایل به بهره گیرى از نعمت ها و لذّت هاست امّا جزع و حرص و کم صبرى، همه از آثار همین ریشه نخستین است.(5)

از مجموع سخنانى که گفته شد چنین به نظر مى رسد که این واژه به سه نکته منفى اخلاقى اشاره مى کند، حرص، بى تابى و بخل.

در واقع تفسیرى که بعد از «هلوع» در دو آیه بالا آمده است مفهوم واقعى این واژه را روشن مى سازد و هر سه مفهوم را در بر مى گیرد; زیرا «جزوع» از ماده «جزع» به معنى بى تابى کردن، و «منوع» از مادّه «منع» به معنى بخل و حرص است.

 به هر حال آیات فوق در مقام مذمّت است و افراد حریص و بخیل و جزوع را نکوهش مى کند.

مى توان گفت «حرص» است که سرچشمه «بخل» مى شود، چرا که حریص مى خواهد همه چیز را براى خود حفظ کند، همچنین حرص است که گاه سبب جزع و بى تابى مى شود، چرا که حریص هر گاه بعضى امکانات خود را از دست دهد پریشان حال و مشوّش مى شود و بى تابى مى کند.

آیه مى گوید انسان با این صفات آفریده شده است، امّا اینکه چطور انسان با این نقایص آفریده شده در حالى که مى دانیم خداوند حکیم، انسان را براى سعادت آفریده و ممکن نیست چنین نقایصى را که بزرگترین مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.

بعضى در پاسخ این سؤال گفته اند: این صفات مربوط به انسانهایى است که فاقد ایمان باشند اگر طبیعت آدمى با ایمان همراه گردد، کانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى که با ایمان وداع گوید طبیعى است که در برابر کمترین ناملایمات بى تابى مى کند، زیرا تکیه گاه محکمى ندارد که بر آن اعتماد کند و با توکّل بر او به جنگ با مشکلات برخیزد و نیز حریص و بخیل مى شود، چرا که به لطف خداوندى که کلید خزانه هاى غیب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و برکات است امیدوار نیست.

شاهد این تفسیر آیات بعد از آن است که نمازگزاران با ایمان را از آن استثنا مى کند.

این احتمال نیز وجود دارد که آیات فوق مانند بسیارى دیگر از آیات قرآنى که انسان را «ظلوم» و «جهول» (احزاب، 72) و «بؤوس» و «کفور» (هود، 9) و «طغیانگر به هنگام وفور نعمتها» (علق، 6) شمرده، اشاره به دو بُعد وجود انسان داشته باشد که در قوس صعودى آن قدر بالا مى رود که به اعلى علّیین مى رسد و در قوس نزولى آن قدر پایین مى آید که به اسفل السّافلین کشیده مى شود.

مرحوم «علاّمه طباطبایى» در «المیزان» نظر دیگرى در این زمینه دارد و مى گوید: حرص(و هلوع بودن) که ذاتى انسان است و از شاخه هاى حبّ ذات مى باشد، در اصل از رذایل نکوهیده نیست، چرا که حبّ ذات که این صفات از آن برمى خیزد وسیله منحصر به فردى است که انسان را به سوى سعادت و تکامل دعوت مى کند، این صفات هنگامى مذموم و نکوهیده است که انسان با تدبیر صحیح آنها را در آنچه شایسته است به کار نگیرد و در واقع مانند سایر صفات نفسانى است که اگر در حدّ اعتدال باشد فضیلت است و اگر به جانب افراط و تفریط منحرف شود نکوهیده و رذیلت است.

به هر حال آیات فوق نشان مى دهد که قرآن انسانها را به سوى ایمان و نماز و نیایش و انفاق در راه او دعوت مى کند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فرو بنشاند.

* * *

در ششمین آیه سخن از ماجرایى در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است و آن اینکه در یکى از سالها که مردم مدینه گرفتار خشکسالى و گرسنگى و افزایش قیمت اجناس بودند، کاروانى از شام وارد مدینه شد که با خود موادّ غذایى حمل مى کرد ورود این کاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در نماز جمعه بود.

در آن زمان معمول بود که براى اعلام ورود کاروان طبل مى زدند و آلات موسیقى دیگر را مى نواختند، این امر سبب شد که مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان که در مسجد براى نماز اجتماع کرده بودند خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را رها کرده و براى تأمین نیاز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى که این کار ضرورتى نداشت، بعد از نماز نیز مى توانستند به بازار روند و از اجناس کاروان بهره بگیرند، تنها دوازده مرد و یک زن در مسجد باقى ماندند، آیات فوق نازل شد و حریصانى را که نماز جمعه را براى به دست آوردن مال دنیا رها کرده بودند سخت مذمّت کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: اگر این گروه اندک نیز مى رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى بارید.(6)

از لحن آیه فوق استفاده مى شود که انگیزه هجوم به بازار، مسئله تأمین نیازهاى اصلى زندگى نبود بلکه بعضى از سر هوس بازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت.

 به هر حال قرآن در بیان این ماجرا مى گوید: «هنگامى که تجارت یا سرگرمى لهوى را دیدند(از گرد تو) پراکنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى که(براى خواندن خطبه ها) ایستاده بودى رها کردند»، (وَ اِذَا رَأَوْا تِجَارَةً اَوْ لَهْواً انْفَضُّوا اِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً).

سپس در ذیل آیه مى فرماید: «بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزى دهندگان است»، (قُلْ مَا عِنْدَ اللهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَاللهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ).

ممکن است در میان آن گروهى که نماز و ذکر خدا و پیامبرش را رها کرده، به سوى بازار دویدند، افرادى بوده اند که واقعاً براى نیازهاى ضرورى خود دست به چنین کارى زدند(هر چند آنها هم وقت کافى براى تهیّه نیاز خود داشتند، ولى تعبیر بالا به خوبى نشان مى دهد که گروهى از حریصان به قصد اینکه اجناس را بخرند و گران تر بفروشند و ثروتى بیندوزند و گروهى براى مشاهده صحنه هاى هوس آلود، به سوى کاروان کشیده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترین پیامبر الهى(صلى الله علیه وآله)محروم ساختند.

 

* * *

در هفتمین و آخرین آیات مورد بحث سخن از عیبجویان استهزا کننده اى است که به خاطر مال و ثروت، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤمنان راستین تهیدست را به سخریّه کشند، مى فرماید:

«واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى، همان کس که اموال ناچیزى گردآورى کرده و شماره مى کند(و به دقّت مراقب حفظ آن است، بى آنکه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى کند که اموالش سبب جاودانگى اوست(نه مرگى به سراغ او مى آید، نه حادثه اى که سبب زوال مال و ثروت او شود!)»، (وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * یَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ).

جمله «عَدَّده» که ناظر به شمارش کردن اموال از سوى این دنیاپرستان است، اشاره به حرص و ولع شدید آنهاست که هر قدر بر اموالشان افزوده مى شود باز طالب بیشترند، به همین دلیل پیوسته آنها را شمارش مى کنند.

 جمله اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ در واقع به منزله علّت براى «همز» و «لمز» و عیبجویى کردن آنهاست، یعنى ثروت سرشار دنیا آنها را چنان مست و مغرور ساخته که افراد تهیدست با ایمان را به باد سخریّه و استهزاء مى گیرند و گمان مى کنند نه تنها این ثروتها جاودانى است، بلکه به آنها نیز آب و رنگ جاودانگى مى دهد در حالى که «از نسیمى دفتر ایّام بر هم مى خورد!»

بررسى حال دنیاپرستان عجایب و شگفتى هایى به ما نشان مى دهد که عقل آدمى را مات و مبهوت مى کند، بعضى از آنان را سراغ داریم با اینکه در علوم ظاهرى و مادّى پیش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى که از آنها سؤال مى شد شما با این ثروت چه مى خواهید بکنید، نه تشکیل خانواده داده اید نه مسافرتهاى تفریحى مى روید و نه... در پاسخ مى گفتند: ما از این دلخوش هستیم که یک «صفر» بر ارقام اموال ما افزدوده شود!

* * *


1- هود، 87.

2- ص، 33.

3- ص، 34.

4- ص، 34.

5- التحقیق، مادّه هلع.

6- در تفسیر مجمع البیان و بسیارى از تفاسیر دیگر، در تفسیر سوره جمعه این داستان با تفاوت مختصرى آمده است.

نتیجه نهایىترجمه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma