فـصـل سـوم : در اثـبـات وجـود مـبـارک امـام دوازدهـم حـضـرت حـجـت عـلیـه السلام و غیبت آن حضرت

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
منتهى الامال - قسمت دوّم
فصل دوم : در ذکر جمله اى از خصائص حضرت صاحب الزمان علیه السلام استفـصـل چـهـارم : در مـعجزات باهرات و خوارق عادات که از حضرت صاحب الزمان علیه السلام صادرشده است
و ما در اینجا اکتفا مى کنیم به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در کتاب ( حق الیقین ) ذکـر کـرده و هـرکه طالب تفصیل است رجوع کند به کتاب ( نجم ثاقب ) و غیر آن . فـرمـوده : بـدان کـه احـادیـث خـروج مهدى علیه السلام را خاصه و عامه به طرق متواتره روایت کرده اند چنانکه در ( جامع الا صول ) از ( صحیح بخارى ) و ( مسلم ) و ( ابـى داود ) و ( تـرمـذى ) از ابوهریره روایت کرده است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: به حق آن خداوندى که جانم در دست قدرت او اسـت نـزدیـک اسـت نـازل شـود فـرزنـد مـریـم کـه حـاکـم عـادل بـاشـد پـس چـلیـپـاى نـصـارى را بشکند و خوکها را بکشد و جزیه را برطرف کند، (81) یـعـنـى از ایـشـان بـه غـیـر اسـلام چـیـزى قـبـول نـکـنـد و چـنـدان مـال فـراوان گـردانـد کـه مـال را دهـنـد و کـسـى قـبـول نکند پس گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: چگونه خواهید بود در وقـتـى کـه نـازل شـود در مـیـان شما فرزند مریم و امام شما از شما باشد یعنى مهدى علیه السلام .(82)
و در ( صـحـیـح مـسـلم ) از جـابـر روایـت کـرده اسـت کـه رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: پیوسته طایفه اى از امت من مقاتله بر حق خـواهـنـد کـرد و غالب خواهند بود تا روز قیامت پس فرمود: خواهد آمد عیسى پسر مریم پس امـیـر ایـشـان خـواهد رفت بیا با تو نماز کنیم ، او خواهد گفت نه شما بر یکدیگر امیرید براى آنکه خدا این امت را گرامى داشته است .(83)
و در ( مـسـنـد ابـوداود ) و تـرمـذى از ابـن مـسـعـود روایـت کـرده اسـت کـه حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم فـرمـود که اگر از دنیا نمانده باشد مگر یک روز البته حق تعالى آن روز را طولانى خواهد کرد تا آنکه برانگیزاند در آن روز مردى از امت مـن یا از اهل بیت مرا که نام او موافق نام من مباشد و پر کند زمین را از عدالت چنانچه پر از ظـلم و جور شده باشد. و به روایت دیگر منقضى نشود دنیا تا پادشاه عرب شود مردى از اهل بیت من که نامش موافق نام من باشد.(84)
و از ابـوهـریـره روایـت کـرده انـد کـه اگـر بـاقـى نـمـانـد از دنـیـا مـگـر یـک روز خـدا طـول دهد آن روز را تا پادشاه شود مردى از اهل بیت من که موافق باشد نام او با نام من . و در ( سـنـن ابـوذر ) روایـت کـرده اسـت از عـلى عـلیـه السـلام کـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم فرمود که اگر از دهر و روزگار باقى نماند مگر یـک روز البـتـه بـرانـگـیـزانـد خـدا مـردى را از اهـل بـیـت مـن کـه پـر کـنـد زمـیـن را از عـدل چنانچه پر شده باشد از جور.(85) و ایضا در ( سنن ابوداود ) از ام سلمه روایت کرده است که حضرت فرمود که مهدى از عترت من از فرزندان فاطمه است . و ابـوداود و تـرمـذى روایـت کـرده انـد از ابـوسـعـید خدرى که حضرت فرمود که مهدى از فـرزنـدان مـن گـشـاده پـیـشـانـى و کشیده بینى باشد و زمین را مملو کند از قسط و عدالت چـنـانـچه مملو شده باشد از ظلم و جور و هفت سال پادشاهى کند. و باز روایت کرده اند که ابوسعید گفت که ما مى ترسیدیم که بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم بدعتها بـه هـم رسـد پـس سـؤ ال کـردیم از آن حضرت ، فرمود: در امت من مهدى خواهد بود بیرون خواهد آمد و پنج سال یا نه سال پادشاهى کند پس مردى به نزد او خواهد آمد و خواهد گفت اى مـهـدى عطا کن به من ، حضرت آن قدر زر در دامنش بریزد که دامنش پر شود.(86)
و در ( سـنـن ترمذى ) از ابواسحاق روایت کرده است که حضرت امیر علیه السلام نظر کرد روزى به پسر خود حسین علیه السلام پس فرمود: این پسر من ، سید و مهتر قوم اسـت چنانکه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را سید نام کرد، و از صلب او مـردى بیرون خواهد آمد که نام پیغمبر شما را دارد و شبیه است به او در خلقت و شبیه است به او در خلق و زمین را پر از عدالت خواهد کرد.(87)
و حـافـظ ابـونـعـیـم کـه از مـحـدثـیـن مـشـهـور عـامـه اسـت چـهـل حـدیـث از صـحـاح ایـشـان روایـت کرده است (88) که مشتملند بر صفات و احـوال و اسـم و نـسـب آن حـضـرت و از جـمـله آنـهـا از عـلى بـن هـلال از پـدرش روایـت کـرده اسـت کـه گـفـت : رفـتـم بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم در حـالتـى که آن حضرت از دنیا مفارقت مى کرد و حـضـرت فـاطـمـه عـلیـهـا السـلام نـزد سر آن حضرت نشسته و مى گریست ، چون صداى گـریه آن حضرت بلند شد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم سر به جانب او بـرداشـت و فرمود: اى حبیه من فاطمه ! چه چیز باعث گریه تو شده است ؟ فاطمه گفت : مـى تـرسـم کـه امـت تـو بـعد از تو مرا ضایع گذارند و رعایت حرمت من ننمایند، حضرت فـرمود: اى حبیبه من ! مگر نمى دانى که خدا مطلع شد بر زمین مطلع شدنى پس اختیار کرد از آن پدر تو را پس او را مبعوث گردانید به رسالت خود، پس بار دیگر مطلع گردید و برگزید شوهر تو را و وحى کرد به سوى من که تو را به او نکاح کنم . اى فاطمه ! خـدا بـه ما عطا کرده است هفت خصلت را که به احدى پیش از ما نداده است و به احدى بعد از مـا نـخـواهـد داد، مـنم خاتم پیغمبران و گرامى ترین ایشان بر خدا و محبوب ترین خلق بـه سـوى خـدا و مـن پدر توام و وصى من بهترین اوصیاء است و محبوب ترین ایشان است بـه سوى خدا و او شوهر تست ، و شهید ما بهترین شهیدان است و محبوب ترین ایشان است بـه سـوى خـدا و او حـمـزه عـم پـدر و [عـم ] شـوهـر تـسـت و از مـا اسـت آنـکـه دو بـال خدا به او داده است که پرواز مى کند در بهشت با ملائکه هرجا که خواهد و او پسرعم پـدر تـو و تـو و بـرادر شـوهـر تـست ، و از ما است دو سبط این امت و آنها دو پسر تواند حـسـنـیـن و ایـشـان بـهـتـریـن جوانان بهشتند، و پدر ایشان به حق آن خدایى که مرا به حق فـرسـتـاده است بهتر است از ایشان ، اى فاطمه ! به حق خداوندى که مرا به حق فرستاده اسـت کـه از حـسن و حسین به هم خواهد رسید مهدى این امت و ظاهر خواهد شد در وقتى که دنیا پـر از هـرج و مـرج شـود و فـتـنـه هـا ظـاهـر گردد و راه ها بسته شود و غارت آورند مردم بـعـضـى بـر بـعضى ، نه پیرى رحم کند بر کودکى و نه کودکى تعظیم کند پیرى را پس خدا برانگیزاند در آن وقت از فرزندان ایشان کسى را که فتح کند قلعه هاى ضلالت را و دلهـایـى را کـه غافل از حق باشند و قیام نماید به دین خدا در آخرالزمان ، چنانچه من قـیـام نـمـودم و پـر کـنـد زمـیـن را از عدالت ، چنانچه پر از ظلم و جور باشد. اى فاطمه ! اندوهناک مباش و گریه مکن که خداى عز و جل رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من به سـبـب مـنـزلتـى کـه نـزد مـن دارى و مـحـبـتـى کـه از تـو در دل مـن اسـت ، و خـدا تـو را تـزویـج کـرده اسـت به کسى که حسبش از همه بزرگتر است و مـنـصـبـش از هـمـه گـرامـى تـر اسـت و رحـیـم تـریـن مـردم اسـت بـر رعـیـت و عـادل تـرین مردم است در قسمت بالسویه و بیناترین مردم است به احکام الهى و من از خدا سـؤ ال [ درخـواسـت ] کـردم کـه تـو اول کـسـى بـاشـى از اهل بیت من که به من ملحق شوند، و على علیه السلام فرمود که فاطمه علیها السلام نماند بعد از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم مگر هفتاد و پنج روز که به پدر خود ملحق گردید.(89)
مـؤ لف [عـلامـه مجلسى ] گوید: که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، مهدى علیه السـلام را بـه حـسـنـیـن عـلیـهـمـا السـلام هـر دو نـسـبـت داد بـراى آنـکـه از جـهـت مـادر از نسل حضرت امام حسن علیه السلام است ؛ زیرا که مادر حضرت امام محمّد باقر علیه السلام دخـتـر امـام حـسـن عـلیـه السـلام بـود و چـنـد حـدیـث دیـگـر روایـت کـرده اسـت کـه از نـسـل حـضـرت امـام حـسین علیه السلام است . و دارقطنى که از محدثین مشهور عامه است همین حـدیـث را طـولانـى از ابـوسـعید خدرى روایت کرده است و در آخرش ‍ گفته است که حضرت فـرمـود: از مـا اسـت مـهـدى این امت که عیسى در عقب او نماز خواهد کرد، پس دست زد بر دوش حسین علیه السلام و فرمود که از این به هم خواهد رسید مهدى این امت .
و ایـضـا ابونعیم از حذیفه و ابوامامه باهلى روایت کرده است که مهدى علیه السلام رویش مـانـنـد سـتـاره درخـشـان اسـت و بـر جـانـب راسـت روى مـبـارکـش خـال سـیـاهـى اسـت ، و بـه روایـت عـبدالرحمن بن عوف دندانهایش گشوده است و به روایت عبداللّه بن عمر بر سرش ابرى سایه خواهد کرد و بر بالاى سرش ملکى ندا خواهد کرد کـه ایـن مـهدى است و خلیفه خدا است پس او را متابعت کنید. و به روایت جابر بن عبداللّه و ابوسعید عیسى علیه السلام پشت سر مهدى علیه السلام نماز خواهد کرد.(90)
و صاحب کفایة الطالب محمّد بن یوسف شافعى که از علماى عامه است کتابى نوشته است در بـاب ظـهـور مـهـدى عـلیـه السـلام و صـفـات و عـلامـات او مشتمل بر بیست و پنج باب (91) و گفته است که من همه را از غیر طریق شیعه روایت کرده ام و ( کتاب شرح السنة ) حسین بن سعید بغوى که از کتب مشهوره معتبره عـامـه اسـت نـسـخـه قـدیـمـى از آن نزد فقیر [مجلسى ] است که اجازات علماء ایشان بر آن نوشته است و در آن پنج حدیث از اوصاف مهدى از صحاح ایشان روایت کرده است و حسین بن مـسـعـود فـراء در ( مـصـبـاح ) کـه الحـال در مـیـان عـامـه متداول است پنج حدیث در خروج مهدى علیه السلام روایت کرده است و بعضى از علماء شیعه از کـتـب مـعـتـبـره عـامـه صـد و پـنـجـاه و شـش حـدیـث در ایـن بـاب نـقـل کـرده اسـت و در کـتب معتبره شیعه زیاده از هزار حدیث روایت کرده اند در ولادت حضرت مـهـدى عـلیـه السـلام و غـیـبـت او و آنـکـه امـام دوازدهـم اسـت و نـسـل امـام حسن عسکرى علیه السلام است و اکثر این احادیث مقرون به اعجاز است ؛ زیرا که خبر داده اند به ترتیب ائمه علیهم السلام تا امام دوازدهم و خفاى ولادت آن حضرت و آنکه آن حـضـرت را دو غـیـبـت خـواهـد بـود ثـانـى درازتـر از اول و آنـکه آن حضرت مخفى متولد خواهد شد با سایر خصوصیات و جمیع این مراتب واقع شـد و کـتـبـى کـه مشتملند بر این اخبار معلوم است که سالها پیش از ظهور این مراتب مصنف شـده اسـت ، پـس ایـن اخـبار قطع نظر از تواتر از چندین جهت دیگر افاده علم مى نماید. و ایـضا ولادت آن حضرت و اطلاع جمع کثیر بر آن ولادت با سعادت و دیدن جماعت بسیار آن حـضرت را از ثقات اصجاب از وقت ولادت شریف تا غیبت کبرى و بعد از آن نیز معلوم است در کـتـب مـعـتـبره خاصه و عامه مذکور است چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .(92)
و صـاحـب ( فـصـول المـهـمـة ) و ( مـطـالب السـئول ) و ( شواهد النبوة ) و ابن خلکان و بسیارى از مخالفان در کتب خود ولادت آن حـضـرت را بـا سـایـر خـصـوصـیـات کـه شـیـعـه روایـت کـرده انـد نـقـل نـمـوده انـد؛ پس چنانچه ولادت آباء اطهار آن حضرت معلوم است ولادت آن حضرت نیز مـعـلوم اسـت و اسـتـبـعـادى کـه مـخـالفـان مـى کـنـنـد از طـول غـیـبـت و خـفـاى ولادت و طـول عـمـر شریف آن حضرت فایده نمى کند و امورى که به بـراهین قاطعه ثابت شده باشد به محض استبعاد نفى آنها نمى توان نمود؛ چنانچه کفار قریش انکار معاد مى نمودند به محض استبعاد که استخوانهاى پوسیده و خاک شده چگونه زنده مى توان شد با آنکه امثال آن در امم سابقه بسیار واقع شده در احادیث خاصه و عامه وارد شده است که آنچه در امم سابقه واقع شده در احادیث خاصه و عامه وارد شده است که آنـچـه در امم سابقه واقع شده مثل آن در این امت واقع مى شود تا آنکه فرموده و جمع کثیر کـه اسـمـاء ایـشـان مـعـروف اسـت بر ولادت با سعادت آن حضرت مطلع شدند مانند حکیمه خـاتـون و قـابـله اى کـه در سـرّ مـن راءى هـمـسـایه ایشان بود و بعد از ولادت تا وفات حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام جماعت بسیار به خدمت آن حضرت رسیدند و معجزاتى که در وقت ولادت آن حضرت در نرجس خاتون مادر آن حضرت ظاهر شد زیاده از حد و عد و و احـصـا اسـت . و در کـتـاب ( بـحـارالانـوار ) و ( جـلاءالعـیـون ) و رسائل دیگر ایراد(93) نموده ام .
و نـیـز در ( حق الیقین ) فرموه : شیخ صدوق محمّد بن بابویه به سند صحیح از احـمـد بـن اسـحـاق روایت کرده است که گفت : رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه السـلام و مـى خـواسـتم از آن حضرت سؤ ال کنم که امام بعد از او کى خواهد بود، حضرت پـیـش از آنـکـه سـؤ ال کـنـم فـرمـود کـه اى احـمـد! خـداى عـز و جـل از روزى کـه آدم را خـلق کـرده اسـت تـا حـال ، زمین را خالى از حجت نگردانیده و تا روز قـیـامـت خـالى نـخـواهـد گذاشت از کس که حجت خدا باشد بر خلق و به برکت او دفع کند بـلاهـا را از اهـل زمـین و به سبب او باران از آسمان بفرستد و برکتهاى زمین را برویاند، گفتم : یابن رسول اللّه ! پس کى خواهد بود امام و خلیفه بعد از تو؟ حضرت برخاست و داخـل خـانه شد و بیرون آمد و کودکى بر دوشش مانند ماه شب چهارده [بود] و سه ساله مى نمود و گفت : اى احمد! این است امام بعد از من و اگر نه این بود که تو گرامى هستى نزد خـدا و حـجـت هـاى او ایـن را بـه تـو نمى نمودم ، این فرزند نام و کنیت او موافق نام و کنیت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم است و زمین را پر از عدالت خواهد کرد بعد از آنـکـه پـر از جـور و سـتـم شـده بـاشـد، اى احـمـد! مـثـل او در ایـن امـت مـثـل خضر و مثل ذوالقرنین است ، به خدا سوگند که غایب خواهد شد غائب شدنى که نجایت نـیـابـد از غـیبت او از هلاک شدن و گمراه گردیدن مگر کسى که خدا او را ثابت بدارد بر قـول بـه امـامـت او و تـوفـیـق دهـد خـدا او را کـه دعـا کـنـد بـراى تعجیل فرج او. گفتم : آیا معجزه اى و علامتى ظاهر مى تواند شد که خاطر من مطمئن گردد؟ پـس آن کـودک بـه سـخـن آمـد و بله لغت عربى فصیح گفت : منم بقیة اللّه در زمین و انتقام کـشـنـده از دشـمـنـان خـدا، و بـعـد از دیـدن دیـگـر طـلب اثـر مـکـن ، احـمـد گـفـت کـه شاد و خوشحال از خدمت آن حضرت بیرون آمدم . در روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم و گفتم : یـابـن رسـول اللّه صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم ، عظیم شد سرور من به آنچه که انعام کردى بر من ، بیان کن که سنت خضر و ذوالقرنین که در آن حجت خواهد بود چیست ؟ حضرت فـرمـود کـه آن سـنـت طـول غـیـبـت اسـت اى احـمـد، گـفـتـم : یـابـن رسـول اللّه ، غـیـبـت او بـه طول خواهد انجامید؟ فرمود: بلى به حق پروردگار من آن قدر بـه طـول خـواهـد انـجـامـیـد کـه بـرگـردنـد از دیـن اکـثـر آنـهـا کـه قـائل بـه امامت او باشند و باقى نماند بر دین حق مگر کسى که حق تعالى عهد و ولایت ما را در روز مـیثاق از او گرفته باشد و در دل او به قلم صنع ایمان را نوشته باشد و او را مـؤ ید به روح ایمان گردانیده باشد. اى احمد! این از امور غریبه خدا است و رازى است از رازهاى پنهان او و غیبى است از غیبهاى او پس بگیر آنچه که به تو عطا کردم و پنهان دار و از جـمـله شـکـر کـنـنـدگـان باش ، تا روز قیامت در علیین رفیق ما باشى .(94)
و ایـضـا از یـعـقـوب بـن مـنقوش روایت کرده است که گفت : روزى به خدمت حضرت عسکرى عـلیـه السلام رفتم بر روى تختگاه نشسته بودند و از جانب راست آن ، حجره اى بود که پـرده اى بـر درگـاه آن آویـخته بود گفتم : اى سید من ! کیست صاحب امر امامت بعد از تو؟ فـرمـود: پـرده را بـردار، چـون بـرداشـتـم کـودکى بیرون آمد که قامتش پنج شبر بود و تـقـریـبـا مـى بـایـسـت هشت ساله باشد یا ده ساله با جبین گشاده و روى سفید و دیده هاى درخـشـان و دستهاى قوى و زانوهاى پیچیده و بر خدّ راست رویش ( خالى ) و کاکلى بـر سـر داشـت آمـد و بر ران پدر بزرگوار خود نشست حضرت فرمود: این است امام شما، پـس آن کـودک برخاست حضرت فرمود: اى فرزند گرامى ! برو تا وقت معلوم که براى ظـهـور تـو مـقـرر شـده اسـت . پـس بـه او نـظـر مـى کـردم تـا داخـل حـجـره شـد، پـس حـضـرت فـرمـود: اى یـعـقـوب ! نـظـر کـن کـى در ایـن حـجـره است ، داخل شدم و گردیدم هیچ کس را در حجره ندیدم .(95)
و ایـضا به سند صحیح از محمّد بن معاویه و محمّد بن ایوب و محمّد بن عثمان عمرى روایت کرده که همه گفتند حضرت عسکرى علیه السلام پسر خود حضرت صاحب علیه السلام را به ما نمود و ما در منزل آن حضرت بودیم و چهل نفر بودیم و گفت : این است امام شما بعد از مـن و خـلیفه من بر شما، اطاعت او بنمایید و پراکنده مى شوید بعد از من که هلاک خواهید شـد در دین خود و بعد از این روز او را نخواهید دید. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و بعد از اندک روزى حضرت عسکرى علیه السلام از دنیا مفارقت نمود.(96)
و نـیـز در ( حق الیقین ) فرموده : شیخ صدوق و شیخ طوسى و طبرسى و دیگران به سندهاى صحیح از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار و بعضى از على بن ابراهیم بن مهزیار روایـت کـرده انـد که گفت : بیست حج کردم به قصد آنکه شاید به خدمت حضرت صاحب الا مر علیه السلام برسم میسر نشد، شبى در رختخواب خود خوابیده بودم صدایى شنیدم که کـسى گفت : اى فرزند مهزیار! امسال بیا به حج که به خدمت امام زمان خود خواهى رسید. پـس بـیـدار شـدم فـرحـنـاک و خـوشـحـال و پـیـوسـتـه مـشغول عبادت بودم تا صبح طالع شد نماز صبح کردم و از براى طلب رفیق بیرون آمدم و رفـیـق چـنـد بـه هـم رسـانـیـدم و مـتـوجـه راه شـدم چـون داخـل کـوفـه شدم تجسس بسیار نمودم و خبرى به من نرسید باز متوجه مکه معظمه شدم و جـستجوى بسیار نمودم و پیوسته میان امیدوارى و ناامیدى متردد و متفکر بودم تا آنکه شبى از شـبـهـا در مـسـجـدالحـرام انـتـظـار مـى کـشـیـدم کـه دور مـکـه مـعـظـمـه خـلوت شـود مـشـغـول طـواف شـوم و بـه تـضـرع و ابـتـهـال از بـخـشـنـده بـى زوال سـؤ ال کـنـم کـه مـرا بـه کـعـبـه مـقـصـود خـویـش راهـنـمـایـى کـنـد، چـون خـلوت شد مـشـغـل طـواف شـدم نـاگـاه جوان با ملاحت خوشرویى و خوشبویى را در طواف دیدم که دو بـرد یـمـنى پوشیده بود یکى بر کمر بسته و دیگرى را بر دوش افکنده و طرف ردا را بر دوش دیگر برگردانیده ، چون نزدیک او رسیدم به جانب من التفات نمود و فرمود که از کدام شهرى ؟ گفتم : از اهواز، فرمود: ابن الخضیب را مى شناسى ؟ گفتم : او به رحمت الهـى واصـل شـد، گـفـت : خـدا او را رحمت کند در روزها روزه مى داشت و شبها به عبادت مى ایـسـتـاد و تـلاوت قـرآن بـسـیـار مـى نـمـود و از شیعیان و موالیان ما بود، گفت : على بن مهزیار را مى شناسى ؟ گفتم : من آنم ، فرمود: خوش آمدى اى ابوالحسن ، گفتم : چه کردى آن عـلامـتـى را کـه در مـیـان تو و حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام بود؟ گفتم : با من اسـت ، فـرمـود: بـیرون آور به سوى من ، پس بیرون آوردم انگشتر نیکویى را که بر آن محمّد و على نقش کرده بودندو به روایت دیگر یااللّه و یا محمّد و یا على نقش آن بود چون نـظرش بر آن افتاد آن قدر گریست که جامه هایش تر شد، گفت : خدا رحمت کند تو را اى ابومحمّد که تو امام عادل بودى و فرزند امامان بودى و پدر امام بودى حق تعالى تو را در فردوس اعلى با پدرانت ساکن گردانید. پس گفت : بعد از حج چه مطلب دارى ؟ گفتم : فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام را طلب مى نمایم ، گفت به مطلب خود رسیده اى و او مـرا بـه سـوى تـو فـرسـتاده است برو به منزل خود و مهیاى سفر شو و مخفى دار و چون ثلث شب بگذرد بیا سوى شعب بنى عامر که به مطلب خود مى رسى .
ابـن مهزیار گفت به خانه خود برگشتم و در این اندیشه بودم تا ثلث شب گذشت پس ‍ سوار شدم و به سوى شعب روانه شدم چون به شعب رسیدم آن جوان را در آنجا دیدم چون مـرا دیـد گـفـت : خوش آمدى و خوشا به حال تو که تو را رخصت ملازمت دادند. پس همراه او روانـه شـدم تـا از منى به عرفات گذشت و چون به پایین عقبه طائف رسیدیم گفت : اى ابوالحسن ! پیاده شو و تهیه نماز کن . پس با او نافله شب را به جا آوردم و صبح طالع شد پس نماز صبح را مختصر ادا کردم پس سلام نماز گفت و بعد از نماز به سجده رفت و رو به خاک مالید و سوار شد و من سوار شدم تا بالاى عقبه رفتم ، گفت : نظر کن چیزى مـى بـینى ؟ چون نظر کردم بقعه سبز و خرمى را دیدم که گیاه بسیار داشت ، گفت : نظر کـن بـالاى تـلّ ریـگ چـیزى مى بینى ؟ چون نظر کردم خیمه اى از مو دیدم که نور آن تمام آسمان و آن وادى را روشن کرده بود، گفت : منتهاى آروزها در اینجا است دیده ات روشن باد، چـون از عـقـبـه بـیـرون رفـتـیـم گـفـت : از مـرکـب بـه زیـر بـیـا کـه در ایـنـجا هر صعبى ذلیل مى شود. چون از مرکب به زیر آمدیم ، گفت : دست از مهار شتر بردار و آن را رها کن ، گـفـتـم : نـاقـه را بـه کـى بـگـذارم ؟ گـفـت : ایـن حـرمـى اسـت کـه داخـل آن نـمـى شود مگر ولى خدا و بیرون نمى رود مگر ولى خدا. پس در خدمت او رفتم تا به نزدیک خیمه مطهره منوره رسیدم گفت : اینجا باش تا براى تو رخصت بگیرم ، بعد از اندک زمانى بیرون آمد و گفت : خوشا حال تو، تو را رخصت دادند.
چـون داخـل خـیـمـه شدم دیدم آن حضرت بر روى نمدى نشسته است و نطع سرخى بر روى نـمـد افـکـنده و بر بالشى از پوست تکیه داده است سلام کردم بهتر از سلام من جواد داد، رویـى مـشاهده کردم مانند ماه شب چهارده ، از طیش و سفاهت مبرا، نه بسیار بلند و نه کوتاه انـدکى به طول مائل ، گشاده پیشانى با ابروهاى باریک کشیده و به یکدیگر پیوسته و چـشـمهاى سیاه و گشاده و بینى کشیده و گونه هاى رو هموار و برنیامده در نهایت حسن و جـمـال ، بـر گـونـه راسـتش خالى بود مانند فتات (97) مشکى که بر صفحه نقره افتاه باشد و موى عنبر بوى سیاهى بر سرش ‍ بود نزدیک به نرمه گوش آویخه ، از پیشانى نورانیش نور ساطع بود مانند ستاره درخشان با نهایت سکینه و وقار و حیا و حـسـن لقا، پس احوال یک یک شیعیان را از من پرسید، عرض کردم که ایشان در دولت بنى العـباس در نهایت مشقت و مذلت و خوارنى زندگانى مى کنند. فرمود: روزى خواهد بود که شـمـا مـالک ایـشـان مـى بـاشـیـد و ایـشـان در دسـت شـمـا ذلیل مى باشند، سپس فرمود: پدرم از من عهد گرفته است که ساکن نشوم از زمین مرگ در جـایـى کـه پـنـهـان تـر و دورتـریـن جـاهـا بـاشـد تـا آنـکـه بـر کـنـار بـاشـم از مکاید اهـل ضلال و متمردان جهال تا هنگامى که حق تعالى رخصت فرماید تا ظاهر شوم ، و به من گفت اى فرزند، حق تعالى اهل بلاد و طبقات عباد را خالى نمى گذارد از حجتى و امامى که مـردم پـیروى او نمایند و حجت حق تعالى به او بر خلق تمام باشد. اى فرزند گرامى ! تـو آنـى کـه مـهـیـا کـرده بـاشـد تـو را بـراى نـشـر حـق و بـرانـداخـتـن باطل و اعداى دین و اطفاء نائره مضلین .
پـس ملازم جاهاى پنهان باش از زمین و دور باش از بلاد ظالمین و وحشت نخواهد نبود تو را از تـنـهـایـى و بـدان کـه دلهـاى اهـل طـاعـت و اخـلاص مـایـل خـواهـد بـود بـه سـوى تـو مـانـند مرغان که به سوى آشیانه پرواز کنند و ایشان گـروهـى چـنـدنـد کـه بـه ظـاهـر در دسـت مـخـالفـان ذلیـل انـد و نـزد حـق تـعـالى گـرامـى و عـزیـزنـد و اهـل قناعت اند و چنگ در دامان متابعت اهل بیت زده اند و استنباط دین از آثار ایشان مى نمایند و مـجـاهـده بـه حجت با اعداى دین مى نمایند و خدا ایشان را مخصوص گردانیده است به آنکه صبر نمایند بر مذلتها که از مخالفان دین مى کشند تا آنکه در دار قرار به عزت ابدى فائز گردند. اى فرزند! صبر کن بر مصادر و موارد امور خود تا آنکه حق تعالى اسباب دولت تـو را میسر گرداند و علمهاى زرد و رایات سفید در مابین حطیم و زمزم بر سر تو بـه جـولان درآید و فوج فوج از اهل اخلاص و مصافات نزدیک حجرالا سود به سوى تو بـیـایـنـد و بـا تـو بیعت کنند در حوالى حجرالا سود و ایشان جمعى باشند که طینت ایشان پاک باشد از آلودگى نفاق و دلهاى ایشان پاکیزه باشد از نجاست شقاق و طبایع ایشان نـرم بـاشـد براى قبول دین و متصلب باشند در دفع فتنه هاى مضلین و در آن وقت حدائق مـلت و دیـن بـیـارایـد و صبح حق درخشان باشد و حق تعالى با تو ظلم و طغیان را از زمین بـرانـدازد و بـه جـهـت امـن و امـان در اطـراف جـهـان ظاهر شود و مرغان شرایع دین مبین به آشـیـانـهاى خود برگردند و امطار فتح و ظفر بساتین ملت را سرسبز و شاداب گرداند. پـس حـضـرت فـرمود که باید آنچه در این مجلس گذشت پنهان دارى و اظهار ننمایى مگر به جمعى که از اهل صدق و وفا و امانت باشند.
ابـن مـهـزیـار گـفـت : چـنـد روز در خـدمـت آن حـضـرت مـانـدم و مـسـایـل مـشـکـله را از آن جـنـاب سـؤ ال نـمـودم آنـگـاه مـرا مـرخـص فـرمـود کـه بـه اهل خود معاودت نماییم و در روز وداع زیاده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم به هدیه به خـدمـت آن حـضـرت بـردم و التـمـاس بـسـیـار نـمـودم کـه قـبـول فـرمـایـنـد تـبـسـم نـمـود و فـرمـود: اسـتـعـانـت بـجـوى بـه ایـن مـال در بـرگـشـتـن به سوى وطن خود که راه درازى در پیش دارى . و دعاى بسیار در حق من نمود و برگشتم به سوى وطن ، و حکایت و اخبار در این باب بسیار است .(98)
_________________________
81- ( حـق الیـقـیـن ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 242، باب 71.
82- ( حـق الیـقـیـن ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 244، باب 71.
83- ( حـق الیـقـیـن ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 247، باب 71.
84- ( حـق الیقین ) ص 364، ( سنن ترمذى ) حدیث 2237، باب 52 (ما جاء فى المهدى عج ). کتاب الفتن .
85- ( حق الیقین ) ص 364، ( سنن ابن داود ) 4/104.
86- ( حق الیقین ) ص 365، ( سنن ترمذى ) حدیث 2239، کتاب الفتن .
87- ( حق الیقین ) ص 365، ( عمدة ) ابن بطریق ، حدیث 835.
88- ر.ک : ( فصول المهمة ) .
89- ( حق الیقین ) ص 365، ( حدیقة الشیعه ) 2/964.
90- ( حق الیقین ) ص 366.
91- ایـن کـتـاب مـعروف به ( البیان فى اخبار صاحب الزمان علیه السلام اسـت کـه اخـیـرا انـشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به زیور طبع آراسته شده است .
92- ( حق الیقین ) ص 367.
93- (حـق الیـقـیـن ) علامه مجلسى ص 368 ـ 369. در بعضى نسخه هاى چـاپـى مـنـتـهـى الا مـال (نـمـوده اند ) ذکر شده در حالى که این جملات عین عبارت (حق الیـقین ) است لذا همانطور که در نسخه اساس آمده به جاى (نموده اند ) ، (نموده ام ) صحیح است .
94- ( حـق الیـقـیـن ) ص 376، ( کمال الدّین ) شیخ صدوق 2/384.
95- ( حـق الیـقـیـن ) ص 377، ( کمال الدّین ) 2/407.
96- ( حـق الیـقـیـن ) ص 377، ( کمال الدّین ) 2/435.
97- ( فتات ) بالضم یعنى ریزه هر چیز.
98- ( حق الیقین ) ص 399 ـ 402، ( بحارالانوار ) 52/32 ـ 37.
فصل دوم : در ذکر جمله اى از خصائص حضرت صاحب الزمان علیه السلام استفـصـل چـهـارم : در مـعجزات باهرات و خوارق عادات که از حضرت صاحب الزمان علیه السلام صادرشده است
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma