دو نظریه در باره چگونگى صورت پیشین پس از آمدن صورت پسین

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
اصول فلسفه وروش رئالیسم - ج1
نظریه اعتبارى بودن قوه و استعداداشکال
اما باید ببینیم آیا صورت پیشین که از مقام خود معزول مى‏گردد و صورت پسین جاى او را مى‏گیرد به کلى معدوم مى‏شود و صورت جدید کاملا جدید است‏یا فقط از مقام خود معزول مى‏شود اما از میان نمى‏رود بلکه جزء ماده شى‏ء قرار مى‏گیرد .
در اینجا دو نظریه است نظریه معروف قدما نظیر ابن سینا اینست که صورت پیشین به کلى معدوم مى‏گردد مثلا نطفه که حیوان مى‏شود آن صورت و فعلیتى که ملاک نطفه بودن است معدوم و از نو صورت کاملا جدیدى بر ماده افاضه مى‏شود و به اصطلاح آنچه در طبیعت رخ مى‏دهد خلع و لبس است‏یعنى ماده جامه‏اى را مى‏کند و جامه دیگرى که احیانا کاملتر است مى‏پوشد براى ماده ممکن نیست با داشتن جامه جامه دیگر بپوشد اما نظریه دیگرى که مورد تایید صدر المتالهین است اینست که صورت پیشین به کلى معدوم نمى‏شود بلکه فقط از مقام خود معزول مى‏شود و دیگر صورت نیست و به اصطلاح آنچه در طبیعت رخ مى‏دهد خلع و لبس نیست لبس فوق لبس است و اساسا امکان ندارد که ماده به کلى خلع صورت کند و صورت دیگرى بپوشد هر چند زمانى فاصله نشود .
در متن مقاله بعدا در باره این مطلب بحث‏خواهد شد) ح‏»
از بیان گذشته نتیجه‏هاى زیرین را مى‏توان گرفت :
1- نسبتى وجودى به نام قوه و امکان داریم .
(پوشیده نماند که چون علوم طبیعى در رهگذر خود تنها از چیزهایى کنجکاوى مى‏نماید که قابل آزمایش مادى که با ابزار مادى انجام گیرد بوده باشد و تا کنون ابزار مادى نتوانتسه از یک رشته از صفات و نسب وجودیه مانند قوه و امکان و مانند وحدت و تقدم و تاخر و جز آنها کنجکاوى کند از این روى فلسفه مادى و به ویژه ماتریالیسم دیالکتیک که به گمان خود پیرو یا همراه علم و آزمایش راهپیمائى مى‏کند به بحث از هویت این موضوعات نپرداخته و تنها به یک جمله هر چه هست ماده است بجز ماده چیزى نیست قناعت ورزیده با اینکه یک سلسله نظریات حساس زیر سر این موضوعات مى‏باشد و با اینکه به هر بحثى بپردازد خواه ناخواه به استعمال واژه‏هاى امکان و فعلیت و حرکت و زمان و وحدت و کثرت و مانند آنها گرفتار خواهد شد و ناچار باید مفهومى را که به میان مى‏آورد از مفاهیم دیگرى که مشابه یا نزدیک به اویند تمیز بدهد .)
2- قوه و امکان نیازمند به فعلیتى است که او را نگه دارد چنانکه متوجه به سوى فعلیتى است که او را مى‏خواهد مثلا قوه و امکان سیب که در تخم موجود است به واسطه صورت تخم حفظ شده است .
«ح (این مطلب از آنچه گذشت به خوبى فهمیده مى‏شود پس از آنکه ثابت‏شد که امکان وجود هر چیز قبل از خودش وجود دارد و ثابت‏شد که قوه و امکان چیزى نیست که بتواند مستقل الوجود باشد بلکه همیشه به صورت یک صفت در شى‏ء دیگر وجود پیدا مى‏کند پس شى‏ء دیگرى نیز قبل از وجود شى‏ء مورد نظر باید وجود داشته باشد که حامل و نگهدارنده امکان آن شى‏ء بوده باشد پس هر چیز همانطور که مسبوق است به قوه و استعداد مسبوق است به حامل استعداد که اصطلاحا ماده نامیده مى‏شود و قبلا گفتیم که جمله معروف فلاسفه کل شى‏ء مسبوق به قوه و ماده تحملها ناظر به همین مطلب است .
چیزى که کاملا باید مورد توجه واقع شود اینست که تعبیراتى از قبیل حامل نگهدارنده به دوش گیرنده نباید ما را گمراه کند بپنداریم که واقعا در خارج دو چیز مجزا وجود دارد که به یکدیگر ضمیمه شده‏اند و یکى از آنها دیگرى را به دوش گرفته و نگهدارى مى‏کند یکى عرض است و دیگرى معروض بلکه همچنانکه قبلا بیان نمودیم دوگانگى اینها عقلى و تحلیلى است نه عینى و خارجى و چنانکه در متن آمده است قوه یا امکان استعدادى یک نوع نسبت است میان حاضر و آینده و مى‏دانیم که نسبت وجود مستقلى از دو طرف ندارد از اینجا معلوم مى‏شود که بحثى که معمولا براى اثبات لزوم ماده قبلى مى‏شود مبنى بر اینکه امکان یا جوهر است‏یا عرض لیکن جوهر نمى‏تواند باشد پس عرض است آنگاه مى‏گویند اکنون که عرض است آیا از مقوله کیف است‏یا از مقوله اضافه یا از مقوله دیگر قابل مناقشه است زیرا چنانکه قبلا گفتیم استعداد یا امکان استعدادى تعین خاص ماده است و به عبارت دقیقتر استعداد همان ماده است با اعتبار تعین یعنى استعداد عبارت است از ماده متعینه یک واقعیت است که هم مصداق ماده است و هم مصداق استعداد نه اینکه واقعیتى عارض بر واقعیت دیگر شده باشد على هذا مفهوم استعداد از قبیل سایر مفاهیم فلسفى یعنى وجود عدم ضرورت امکان . . .است که تحت هیچ مقوله‏اى در نمى‏آیند و از مقولات خارجند و اگر بخواهیم عرض را اعم بدانیم از آنچه در ظرف خارج عارض بر معروض مى‏شود و آنچه در ظرف ذهن عارض مى‏گردد شامل اینگونه امور نیز مى‏گردد ولى در این صورت باید تعریف دیگرى از عرض بنمائیم شاید به توفیق خدا در مقاله جوهر و عرض مقاله 13 فرصتى براى این بحث پیدا کنیم) ح‏»
3- هر فعلیتى فعلیت دیگر را از خود مى‏راند مثلا با پیدایش صورت سیب صورت تخم از میان مى‏رود .
و از همین نتیجه دو نتیجه دیگر نیز مى‏توان گرفت :
اول- در هر واحد خارجى جز یک فعلیت فعلیتهاى دیگر جزء ماده هستند مثلا در فعلیت کرسى تنها صورت کرسى فعلیت کرسى مى‏باشد و فعلیتهاى دیگر مانند فعلیت چوب و تخته و میخ جزء ماده کرسى هستند نه فعلیتهائى در برابر فعلیت کرسى .
دوم- حامل قوه و امکانها ماده شى‏ء است نه صورت آن. «ح (مسئله‏اى که مورد اتفاق تمام فلاسفه است اینست که گذشته و آینده از یکدیگر گسسته نیستند گذشته است که به صورت آینده در آمده است آنچه مورد اختلاف است‏یکى اینست که آیا واقعا صورت به مفهومى که فلاسفه ارسطوئى معتقدند وجود دارد یا نه دیگر اینکه در تحولات و تغییراتى که رخ مى‏دهد و قطعا گذشته بدون تغییر و یکنواخت در آینده باقى نیست آیا صورت ارسطوئى باقى است‏یا از میان مى‏رود به دنبال این مطلب مطلب دیگر پیش مى‏آید و آن اینکه فرضا صورت را به مفهوم ارسطوئى پذیرفتیم و جسم را مرکب از ماده و صورت دانستیم آیا آن چیزى که حامل استعداد است جزء مادى جسم است‏یا جزء صورى آن .
مسلما اگر گفتیم در خلال تغییرات جوهرى که براى جسم پیش مى‏آید صورت پیشین از میان مى‏رود و صورت پسین جاى آنرا مى‏گیرد باید بگوئیم حامل امکان جزء مادى جسم یعنى جزء ثابت و باقى آن است نه جزء صورى و غیر باقى آن زیرا حامل امکان همان است که پذیرنده صورت پسین است و همچنانکه در متن آمده است معنى ندارد که قابل و پذیرنده چیزى با آمدن مقبول و مطلوب خود از میان برود .
البته بیان بالا مبتنى بر اینست که اولا نظریه ارسطوئى ترکیب جسم از ماده و صورت را به این صورت بپذیریم که جسم داراى دو جزء خارجى است‏یکى مادى و یکى صورى و ثانیا چنین معتقد باشیم که در جریان تحولاتى که رخ مى‏دهد جزء صورى از میان مى‏رود و جزء مادى باقى مى‏ماند اما اگر اساس نظریه ارسطوئى را نپذیریم یا اینکه آنرا به عنوان ترکیب اتحادى نه انضمامى توجیه کنیم یا با قبول همه آنها قبول نکنیم که در جریان تحولات جسمانى جزء صورى لزوما از میان مى‏رود نظریه بالا حامل امکان ماده شى‏ء است نه صورت او از میان خواهد رفت‏یا شکل دیگر به خود خواهد گرفت مطالب آینده این مطلب را توضیح خواهد داد.) ح‏» زیرا صورت پیشین با پیدایش و فعلیت صورت پسین از میان مى‏رود .
و معنى ندارد که قابل و پذیرنده چیزى با آمدن مقبول و مطلوب خود از میان برود .
4- با پیدایش فعلیت امکان آن از میان مى‏رود .
مثلا تخم سیب که امکان در آن مى‏باشد با پیدایش صورت سیب امکان مربوط به این صورت سیب شخصى را از دست مى‏دهد اگر چه نسبت به صورت دیگر و صورتهاى مادى دیگر امکان را در بر دارد زیرا چنانکه تخم سیب مى‏تواند سیب شود سیب نیز مى‏تواند با تجزیه چیز دیگرى شود و بالاخره در امتداد سیر و تکاپوى طبیعى خود دوباره سیب شود .
و در نتیجه تخم سیب مثلا مى‏تواند بى واسطه سیب اول و با واسطه کم یا زیاد سیب دوم و چیزهایى دیگر شود .
و از همین جا دو نظریه دیگر روشن مى‏شود:
اول- ماده جسمانى امکان صور غیر متناهى را دارد .
تنها چیزى که هست اینست که نسبت به هر یک از صورتها قبول خاصى دارد و با دورى و نزدیکى و داشتن و نداشتن واسطه اختلاف پیدا مى‏کند .
دوم- ماده به واسطه امکان به دورى و نزدیکى متصف مى‏شود و این خود گواه دیگرى بر ثبوت امکان مى‏باشد.
«ح (حالتى نیست که در آن حالت تمام امکانات ماده جسمانى از وى سلب شود ماده جسمانى نه معدوم مى‏گردد و نه از وى سلب امکان مى‏شود از اینرو مى‏گوئیم ماده جسمانى امکان صور غیر متناهى را دارد ولى نسبت ماده در هر حالى با هر یک از صور غیر متناهى که حامل امکان آنها هست‏یکسان نیست نسبت به بعضى این امکان را دارد که قریبا آنها را بپذیرد یعنى آمادگى کامل نسبت به آنها دارد و نسبت به بعضى این امکان را دارد که پس از پذیرفتن صورتهاى دیگر آمادگى کامل پذیرش آنها را داشته باشد اگر نسبت استعدادات و امکانات را با بعضى از فعلیتها بسنجیم مى‏بینیم که بعضى از آنها به آن فعلیت نزدیکند و بعضى دور مثلا اگر استعداد نطفه را نسبت به فعلیت انسانیت بسنجیم مى‏بینیم این استعداد به فعلیت انسانیت نزدیکتر است ولى اگر نسبت‏سیب را با آن بسنجیم مى‏بینیم دور است‏یعنى ممکن است‏سیب انسان بشود اما با این ترتیب که مراحلى از فعلیتها را طى کند تا اینکه جزء بدن انسان شود و تبدیل به نطفه گردد و نطفه انسان شود پس استعداد سیب براى انسان شدن استعدادى است که با فعلیت انسانیت فاصله زیادى دارد .
همین اتصاف امکانات و استعدادات به دورى و نزدیکى و بالتبع اتصاف ماده حامل آنها خود گواه دیگرى است بر اینکه این امکانات جنبه واقعى و حقیقى دارند زیرا دورى و نزدیکى از امور واقعى و خارجى مى‏باشند و ناچار موصوف آنها یعنى امکانات و استعدادات نیز واقعى و خارجى خواهند بود.) ح‏»
زیرا این دورى و نزدیکى صفتهائى هستند خارجى و ناچار و ناگزیر موصوف آنها نیز مانند خود آنها وجود دارد .
باید دانست که در هر جا نسبت و ارتباط وجودى پیدا شود چون چیزى را به چیزى بسته و مربوط مى‏سازد دو طرف مى‏خواهد که یکى را به دیگرى ببندد اگر ارتباط در خارج است دو طرف خود را در خارج مى‏خواهد و اگر در ذهن است در ذهن و اگر به حسب فرض است در فرض و از این روى باید قضاوت کرد که نسبت میان موجود و معدوم محال است .
«ح (در اینکه نسبت میان موجود و معدوم محال است نمى‏توان تردید کرد نسبت رابطه است رابطه بدون مرتبطین معنى ندارد چیزى که هست نحوه ثبوت و تحقق مختلف است گاهى به این نحو است که دو طرف نسبت وجود حقیقى دارند و هر کدام از آنها از یک کمال وجودى حکایت مى‏کنند وقتى که آن دو را به یکدیگر نسبت مى‏دهیم در حقیقت‏حکم کرده‏ایم به نوعى ارتباط اتحادى یا غیر اتحادى میان دو مرتبه از وجود مثلا اگر حکم مى‏کنیم که زید دانا است مفهوم زید از یک شخصیت انسانى حکایت مى‏کند که به خودى خود موجود است و مفهوم دانا از یک کمال وجودى دیگر حکایت مى‏کند جمله زید دانا است از ارتباط اتحادى این دو وجود حکایت مى‏کند که زید در یک مرتبه از مراتب وجود خود عین وجود دانا است .
ولى ممکن است‏یکى از طرفین ارتباط محمول محکوم به از یک کمال وجودى حکایت نکند از یک امر اعتبارى و انتزاعى و یا از یک جهت عدمى حکایت کند مثل اینکه مى‏گوئیم زید نابینا است نابینائى امر عدمى است مفهومى است که از فاقد بودن زید بینائى را انتزاع شده است وجود زید به نحوى است که نابینائى از آن انتزاع مى‏شود آنچنانکه مثلا خط متناهى به نحوى است که نقصان که مفهومى عدمى است از او انتزاع مى‏شود و خط نیم مترى به نحوى است که انقصیت نسبت به خط یک مترى از او انتزاع مى‏شود و نابینائى موجود است اما نه به وجود دیگرى غیر از وجود زید بلکه به نفس وجود زید همچنانکه نقصان موجود است اما نه به وجود دیگرى غیر از وجود خط همان طورى که هر امر انتزاعى موجود است لیکن به وجود منشا انتزاع پس رابطه میان زید و نابینائى از قبیل رابطه میان موجود و معدوم نیست بلکه از قبیل رابطه میان موجود حقیقى و موجود انتزاعى است آنچه محال است عبارت است از رابطه میان موجود و میان معدومى که به هیچ نحو از انحاء وجود در ظرف نسبت موجود نیست.) ح‏»
اکنون اگر این نظریه را پهلوى دو نظریه سابق الذکر بگذاریم :
1- هر فعلیتى پیش از پیدایش خود امکانى در ماده دارد .
2- امکان مزبور یک صفت و نسبت وجودى است .
3- نسبت وجودى فعلى دو طرف موجود فعلى مى‏خواهد .
در این هنگام بحث ما به بن‏بست منتهى مى‏شود زیرا فعلیت موجود پسین که منشا آثار خارجى مى‏باشد در ظرف خودش موجود و پیش از پیدایش خارجى خود با ماده و در ماده موجود نیست در حالى که امکان وى در ماده موجود و بالفعل است .
«ح (خلاصه اشکال اینست که اگر بگوئیم امکان یک نسبت وجودى است این نسبت همواره قبل از خود شى‏ء وجود دارد و لازم مى‏آید که میان موجود ماده موجود و معدوم فعلیتى که در این ظرف معدوم است و در ظرف آینده موجود مى‏گردد نسبت برقرار مى‏شود حال آنکه نسبت میان موجود و معدوم محال است درست مثل اینست که بگوئیم ریسمانى داریم که یک سر آن الان در دست من است و یک سر دیگرش در دست کسى است که صد سال دیگر وجود پیدا خواهد کرد پس اینکه گفته مى‏شود هر آینده‏اى با گذشته خاصى و هر گذشته با آینده خاصى مرتبط است‏سخن درستى نیست در جهان اگر رابطه‏اى وجود داشته باشد همانا میان موجوداتى است که همزمان مى‏باشند) ح‏»
پس ناچار یکى از این سه نظریه خللى داشته یا محتاج به توضیح مى‏باشد البته در دو نظریه اولى نمى‏شود مناقشه نمود نه مى‏شود گفت ماده امکان صورتهاى بعدى را ندارد و نه مى‏شود گفت که این امکان موجود نبوده و صرفا پندارى است و گرنه باید هویت تحولى و تدریجى جهان طبیعت را انکار کنیم ولى اگر در نظریه سومى بیشتر دقیق شویم خواهیم دید که فعلیتى که طرف نسبت ماده است و امکان در ماده دارد تنها نیست بلکه فعلیتهاى دیگرى نیز هم تراز و هم عرض وى هستند که در ماده امکان وجود دارند اگرچه بالاخره از میان همه آن فعلیتهاى امکاندار تنها یکى موجود شده و دیگران در آغوش نیستى خواهند ماند .
مثلا ماده سیب که در تخم سیب است مى‏تواند سیب شود و مى‏تواند به واسطه سوختن خاکستر شود و مى‏تواند به واسطه تغذیه جزء غذا شود و مى‏تواند هزار چیز دیگر شود اگر چه به حسب وقوع خارجى تنها یکى از این فعلیتها جامه تحقق خواهد پوشید .
و از همین جا روشن مى‏شود که طرف نسبت ماده همان یگانه فعلیتى که به وجود آمده و منشا آثار خارجیه خواهد بود نیست زیرا این فرض موجب بطلان نظریه اول مى‏باشد و همچنین امکانهاى مفروض دیگر دروغ و پندارى نیستند زیرا این فرض موجب کذب نظریه دوم مى‏باشد بلکه همه این فعلیتها که طرف نسبت هستند یک نحوه فعلیت وجودى در ماده دارند ولى نه فعلیتى که موجب ترتیب آثار باشد .
«ح (خلاصه حل اشکال اینست که نسبت میان گذشته و آینده از قبیل نسبت میان موجود و معدوم نیست بلکه از قبیل نسبت میان موجود و موجود است‏یعنى اصل کلى رابطه میان موجود و معدوم محال است مورد قبول است ولى مسئله مورد نظر از این قبیل نیست زیرا آینده در گذشته و لاحق در سابق و فعلیت در قوه موجود است .
اینکه مى‏گوئیم آینده در گذشته و با گذشته موجود است به دو نحو ممکن است تقریر شود که یکى مورد قبول نیست و دیگرى مورد قبول است اول اینکه بگوئیم آینده الان و بالفعل موجود است گذشته و حاضر و آینده همه با هم و در هم موجودند چیزى که هست پرده زمان حجابى است میان گذشته و آینده وقتى که به آینده مى‏رسیم در واقع مانع زمان از میان ما و آینده برداشته شده است .
زمان از این جهت مانند مکان است ما در هر مکانى که هستیم مثلا در تهران هستیم مکانهاى دیگر مثلا اصفهان یا شیراز نسبت به ما معدوم است ولى همینکه سفرى به اصفهان یا شیراز رفتیم آنجا را موجود مى‏بینیم ما در تهران هم که بودیم اصفهان و شیراز براى خود و نسبت به مردمى که در آنجا بودند موجود بودند لیکن نسبت به ما معدوم بودند .
معدوم بودن نسبى براى ما به معنى اینست که محدودیت وجود ما پرده‏اى از مکانى که در آن هستیم مثلا تهران جلو چشم ما به وجود مى‏آورد همینکه مسافرت مى‏کنیم و این پرده را عقب مى‏زنیم معدومیت نسبى اصفهان یا شیراز از میان مى‏رود .
از نظر زمان نیز عینا همین محدودیت را داریم در هر زمانى که هستیم ماوراى آن زمان را نمى‏توانیم مشاهده کنیم همان طورى که از نظر مکان محدودیم و فقط قسمتى از مکان را اشغال مى‏کنیم از نظر زمان نیز محدودیم و فقط در قسمتى از زمان واقع هستیم و آنرا اشغال کرده‏ایم آن قسمت از زمانى که بر ما احاطه کرده است پرده‏اى جلو چشم ما به وجود مى‏آورد که گذشته و آینده را معدوم مى‏انگاریم ولى در واقع نه گذشته معدوم است نه آینده گذشت زمان به منزله مسافرت از مکانى به مکان دیگر است که پرده را از جلو چشم ما برمى‏دارد و ما خود را با آینده‏اى که آن را معدوم مى‏انگاشتیم مواجه مى‏بینیم با این تفاوت که در مورد مکان این ما هستیم که با حرکت‏خود پرده مکان را عقب مى‏زنیم و خود را به مکان دیگر مى‏رسانیم ولى در مورد زمان این خود زمان است که با حرکت‏سریع خود پرده‏ها را از جلو چشم ما عقب مى‏زند لحظه به لحظه ما را با واقعیتهاى جدیدى روبرو مى‏سازد .
حاجى سبزوارى در تعلیقات اسفار از بعضى حکما میر داماد نقل مى‏کند که گفته است زمان و زمانیات نسبت به موجودات فوق زمان مجردات علوى نظیر مکان و مکانیات نسبت به ما هستند امورى که در زنجیر زمان متفرق مى‏باشند به حسب وجود دهرى با همند مثل انسانها در حالى که در زنجیره زمان قرار دارند نسبت به موجودات فوق الزمان مثل مورچه‏اى است که بر روى چوب یا ریسمان رنگارنگى حرکت مى‏کند نسبت به انسان مورچه روى هر قسمت از ریسمان که داراى رنگ خاصى است قرار مى‏گیرد به واسطه محدودیت وجودى که دارد قسمتهاى دیگر را نمى‏بیند و درک نمى‏کند آن قسمتها از او پنهانند و نسبت به او معدومند تا مى‏رسد به قسمت دیگر که رنگ دیگر است باز به واسطه محدودیت وجود خود تمام جهان را به آن رنگ مى‏بیند و رنگى که از آن گذشته و رنگ دیگرى که بعدا به او خواهد رسید براى او و نسبت به او معدوم است ولى انسان که از بالا تمام سیر مورچه را مى‏بیند همه آن قسمتها با رنگهاى مختلف را در آن واحد و با هم مى‏بیند نسبت به او هیچکدام از آنها معدوم نیستند معدومیت زمانیات نسبت به یکدیگر از این قبیل است معدومیت نسبى است .
این یک نوع تقریر است راجع به موجود بودن آینده در زمان حاضر ما بعدا راجع به این مطلب بحث‏خواهیم کرد و خواهیم گفت که این مطلب به صورتى که معمولا در عصر حاضر تحت عنوان بعد رابع بودن زمان تقریر مى‏شود مطلب صحیحى نیست و راجع به نظریه میر داماد نیز که البته نظریه صحیحى است بحث‏خواهیم کرد به هر حال نظر این مقاله راجع به اینکه آینده معدوم نیست و در حاضر موجود است به این مطلب نیست .
تقریر دوم اینکه آینده در حاضر موجود است ولى به این معنى که حاضر مرتبه‏اى از مراتب وجود آینده است گذشته و حال و آینده مجموعا یک واحد متصل را به وجود مى‏آورند مانند اتصالى که بر جسم حکمفرما است در محل خود ثابت‏شده است که حقیقت جسم بعد و اتصال است راجع به اینکه آیا نظریات علمى جدید با هدف فلسفى این بحث منافى است‏یا نه عن قریب در متن و پاورقى بحت‏خواهد شد خاصیت متصل واحد اینست که کثرت و تعدد اجزاء آن حقیقى نیست اعتبارى است‏یعنى در عین اینکه ذهن آنرا تجزیه مى‏کند به اجزائى و هر جزء را مغایر دیگرى اعتبار مى‏کند در متن واقع نه جزء وجود دارد و نه کثرت وجود واحدى بیش در کار نیست .
شى‏ء بالقوه و شى‏ء بالفعل نیز مجموعا یک واحد واقعیت را تشکیل مى‏دهند با این تفاوت که ابعاض جسم با هم نسبت متشابه دارند ولى اجزاء و مراتب واقعیت که از بالقوه‏ها و بالفعلها تشکیل شده نسبت متشابه ندارند یکى بالقوه دیگرى است و دیگرى بالفعل او است ممکن نیست بالقوه یک فرد را بالفعل آن اعتبار کرد با تفصیلى که بعدا خواهد آمد اگر آینده از حاضر و گذشته گسسته بود و میان آنها کثرت واقعى حکمفرما بود ممکن نبود که میان آنها نسبت و رابطه برقرار شود ولى میان گذشته و آینده فاصله وجود ندارد و کثرت واقعى حکمفرما نیست گذشته و آینده دو مرتبه از یک وجود مى‏باشند میان آنها اتحاد واقعى حکمفرما است پس رابطه‏اى که میان گذشته با حاضر و میان حاضر با آینده است از قبیل رابطه میان دو شى‏ء مجزا از یکدیگر نیست میان دو شى‏ء است که در واقع یک شى‏ء مى‏باشد .
بلکه باید بگوئیم دو امر مجزا از یکدیگر و لو همزمان هم باشند نمى‏توانند با یکدیگر مرتبط باشند و میانشان نسبت برقرار باشد ملاک صحت برقرارى نسبت میان دو چیز همزمانى نیست وحدت و اتصال واقعى است‏خواه همزمان باشند یا هر کدام در زمان جداگانه‏اى قرار بگیرند و احیانا ممکن است‏یکى از آن دو زمانى باشد و دیگرى مجرد و غیر زمانى .
علت صحت برقرارى نسبت امکان میان حاضر و آینده این است که واقعا آینده همین حاضر است و حاضر همان آینده است اگر دو شى‏ء مجزا بودند نه این نسبت و نه نسبت دیگر میانشان برقرار نمى‏شد .
راز اینکه گفته مى‏شود در علل ایجادى نه علل اعدادى و زمانى معلول در مرتبه علت موجود است و وجود معلول مرتبه نازله علت‏خوانده مى‏شود همین رابطه اتحادى است (و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) مولوى مى‏گوید: متحد بودیم یک گوهر همه بى سر و بى پا بدیم آنجا همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بى گره بودیم و صافى همچو آب) ح‏»
و از این بیان به وضوح مى‏پیوندد که امکان داشتن فعلیتى در ماده حقیقتش اینست که یک نحوه ثبوت وجودى در ماده دارد که هنوز آثار خارجى فعلیت بعدى را واجد نیست و پس از آنکه ماده در سیر تکاملى خود تمام فعلیت را پیدا کرد آثار خارجى را نیز از خود بروز مى‏دهد .
مثلا فعلیت‏سیب وجود بى اثرى در تخم سیب دارد با یک وجودات بى اثر دیگرى از فعلیتهاى دیگرى که امکان دارند و هنگامى که تخم با سیر تکاملى خود در خط فعلیت‏سیب افتاد شروع به فعالیت کرده تدریجا امکانهاى دیگرى را که بودند از میان برده و درخت‏سیب مى‏شود سپس سیب مى‏شود و آثار خارجى سیب از وى طلوع مى‏کند و داراى حجم و سنگینى و رنگ و بوى و مزه ویژه مى‏شود .
ممکن است نتیجه 4 را با تغییر تعبیر چنین بیان کنیم ماده با پیدا کردن فعلیتى امکان را به فعلیت تبدیل مى‏کند و از بیان گذشته مى‏توان نتیجه دیگرى به دست آورد و آن اینست که میان امکان و فعلیت فاصله نمى‏توان تصور نمود زیرا مجموع امکان و فعلیت‏یک واحد شخصى را تشکیل مى‏دهد و پیدایش فاصله خواه فاصله وجودى و خواه فاصله عدمى در میان یک واحد شخصى وحدت و شخصیت را از میان بر مى‏دارد .
مثلا تخم سیب که به سوى فعلیت‏سیب رهسپار است در رهگذر خود به نقطه‏اى نخواهد رسید که در آنجا نه امکان سیب بوده باشد نه فعلیت‏سیب بلکه پایان امکان سیب آغاز علیت‏سیب مى‏باشد پس مجموع امکان و فعلیت‏سیب یک واحد متصل را تشکیل مى‏دهد و همچنین میان تخم سیب صورتى که به نوبه خود ماده و امکان سیب را حفظ مى‏کند و امکان سیب نمى‏شود فاصله کم یا زیاد وجودى یا عدمى فرض کرد زیرا فرض مزبور مستلزم اینست که ماده بى صورت تحقق پذیرد و این خود محال است .
پس پایان وجود صورت تخم نیز آغاز وجود صورت سیب بوده و مجموع این دو صورت یک واحد متصل و ممتد را تشکیل مى‏دهد و در نتیجه اثبات جدائى میان صورى که به تدریج روى ماده مى‏آیند و تکثر میان آنها فرضى بیش نیست بلکه چنانکه در مقاله 5 گذشت در عین اینکه این صور از یکدیگر جدا هستند یک واحد مى‏باشند .
نظریه اعتبارى بودن قوه و استعداداشکال
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma