نظریه دکارت

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
اصول فلسفه وروش رئالیسم - ج1
اصل کلى واقعیتى هستداشتن فلسفه مسبوق به شناخت ذهن است
دکارت دانشمند شهیر فرانسوى که خواست تحولى در فلسفه تعقلى ایجاد کند و شالوده نوینى بریزد چنانکه مى‏دانیم ابتداء در همه چیز شک کرد و یگانه چیزى را که یقینى و قابل اعتماد دانست و همان را نقطه شروع در فلسفه قرار داد وجود خویشتن بود من وجود دارم هر چند وجود خویشتن را نیز از راه وجود اندیشه و فکر بثبوت رسانید پس در حقیقت دکارت نقطه شروع را وجود فکر و اندیشه قرار داد .
بهر حال دکارت مدعى شد که فرضا در همه چیز شک کنم در اینکه من خودم وجود دارم نمى‏توانم شک کنم و تنها همین یک یقین اولى کافى است که مرا هدایت کند و یقین‏هاى دیگرى بدنبال خود بیاورد لهذا نقطه شروع در فلسفه دکارت من وجود دارم بشمار مى‏رود بر روش دکارت ایرادات زیادى وارد کرده‏اند و ما نیز بنوبه خود ایراداتى محکم بر این روش وارد کردیم رجوع شود به جلد اول صفحه 64 و جلد دوم صفحه 54 در اینجا بمناسبت مطلب بالا اضافه مى‏کنیم که قطع نظر از همه ایراداتى که از طرف ما و دیگران بر این روش وارد شده اساسا انتخاب این راه براى نقطه شروع فلسفه متضمن فائده‏اى نیست زیرا باعتراف خود دکارت شک وى در همه چیز سواى وجود خویشتن شک واقعى و حقیقى نبود بلکه شک دستورى و فرضى بود و البته ممکن نیست که کسى بتواند در یقینیات فطرى خویش که جبرا و اضطرارا به آنها اذعان دارد واقعا شک کند و بقول پاسکال شکاک واقعى وجود ندارد و حتى سوفسطائى‏ترین افراد نیز طبق فطرت ادراک و اراده خویش در حاق ذهن خود به بسیارى از حقائق جزما اذعان دارد و روى آن اذعانها در جریان حیات زندگى خویش حرکاتى مى‏کند على هذا پس اینکه دکارت مى‏گوید در هر چیزى اگر شک کنم خواهم گفت اندیشه است ولى در خود اندیشه نمى‏توانم شک کنم جز یک بیان شاعرانه چیزى نیست زیرا اگر بنا بر شک دستورى و فرضى باشد در جمیع بدیهیات بلا استثناء حتى در وجود همین اندیشه و شک نیز مى‏توان شک کرد و مانند شاعر باستانى فارسى زبان مى‏توان گفت همین سمراد هم سمراد باشد یعنى مى‏توان گفت همه چیز پندار است و هر پندارى حتى خود همین پندار هم پندار است و وجهى ندارد که ما بین یقینیات فطرى خویش تبعیض قائل شویم و اما اگر بنا بر قبول یقینیات فطرى است البته انسان هیچ فرقى بین وجود خویشتن و سایر علمهاى بدیهى و یقینى نمى‏بیند مثلا هیچ فرقى از این جهت‏بین وجود خویشتن و وجود این قلم و کاغذ که بدست گرفته و این چراغ که در پرتو آن چیز مى‏نویسد و همچنین سایر بدیهیات از قبیل امتناع تناقض و غیره نمى‏بیند و در این صورت ترتیب عقلى اقتضا مى‏کند که پس از خاموش کردن ترانه سوفسطائى‏گرى که وجود و موجودیت را منکر و امرى محال مى‏داند به نقطه مقابل آن که همان اصل یقینى و بدیهى واقعیتى هست مى‏باشد تکیه کنیم و سپس در مرحله دوم بترتیبى که گفته شد بتکثیر و تولید این حقیقت‏بپردازیم و در مرحله سوم که مصادف با اغلاط حقیقت‏نما مى‏شویم با انتخاب روش صحیح بواقعیت‏شناسى و علم الوجود که همان فلسفه است‏بپردازیم و این همان یگانه ترتیب صحیحى است که در این مقاله انتخاب شده و با روشى که محققین حکما نیز تا کنون پیش گرفته‏اند وفق مى‏دهد) و سپس به تولید و تکثیر این حقیقت که حقیقتهاى دیگرى را بوجود مى‏آورد خواهیم پرداخت ولى پس از آنکه شماره چندى از این معلومات پیش ما پیدا مى‏شوند مى‏یابیم که همه شان حقیقت نیستند بلکه برخى از آنها دروغهاى راست‏نما مى‏باشند اگر چه ریشه اصلى این معلومات واقعیتى هست پیوسته یک حقیقت پاى بر جا و غیر قابل تغیر و تحول بوده و بر خلاف انتظار طرفداران حقیقت نسبى هیچگاه از جاى خود تکان نخواهد خورد.
و همان اندازه که اصل واقعیت پیش ما روشن است وجود این اغلاط و تصادف با این اشتباهات نیز روشن است و تردید در وجود خطا و غلط فکرى از تردید در اصل واقعیت که آنرا سفسطه مى‏خوانیم دست کمى ندارد زیرا سفسطه با کشتن واقعیت‏حقیقت را که گرامیترین دوست ما بود از بر ما مى‏گرفت و نفى خطا و غلط نیز پندار غلط را در بر ما مى‏گنجاند و در هر دو حال حقیقت از بر ما ربوده مى‏شود
پس واقعیت را باید شناخت و بدین وسیله موجودات واقعى را از موجودات پندارى و حقایق را از وهمیات تمیز داد .
اکنون چه باید کرد و بسوى کدام وسیله باید دست دراز کرد .
(در مقدمه مقاله گفتیم که انسان در طریق تحقیقات علمى وسیله‏هاى مختلف بکار مى‏برد گاهى از روش حسى و گاهى از روش عقلانى استفاده مى‏کند گاهى به آزمایش و تجربه عملى و گاهى به تجزیه و تحلیل عقلانى مى‏پردازد و فلسفه و علوم مطلقا با آنکه همه محصول فعالیت فکر و اندیشه بشرى است راهها و وسائل بدست آوردن آنها متفاوت است و از اینرو است که علماء منطق جدید فصل جدیدى در منطق باز کرده‏اند و در آن فصل روشها و اسلوبهائى را که لازم است در هر علم بکار برده شود تعیین کرده‏اند .
وارد شدن در این فصل منطقى و بحث از روشهاى علوم خارج از وظیفه فعلى ما است آنچه تذکرش در اینجا مناسب است همان است که در متن اشاره شده و آن عبارت است از تعیین اینکه براى شناخت واقعیت و بعبارت دیگر براى تحقیق غوامض فلسفى چه باید کرد و بسوى چه وسیله‏اى باید دست دراز کرد تعیین این مطلب مخصوصا از آن جهت لازم است که اخیرا برخى از کسانى که حدود حس و حدود عقل را بدرستى تشخیص نداده‏اند و در اعتبار و ارزش روش حسى راه اغراق و مبالغه پیموده‏اند صریحا ادعا کرده‏اند که یگانه وسیله منحصر بفرد تحقیق در همه قسمتهاى حس و تجربه است و بغیر آن اعتمادى نیست ما در مقاله 5 آنجا که اختلاف نظر منطق تعقلى و منطق تجربى را بیان مى‏کردیم جواب کافى باین ادعا دادیم و ثابت کردیم که این ادعاها از عدم تعمق در حدود حس و عقل و بررسى نکردن افکار و ادراکات و محتویات ذهن ناشى شده و روشن کردیم که در حسى‏ترین و تجربى‏ترین علوم قضایائى چند مورد استفاده قرار مى‏گیرد که گواهى از حس و تجربه ندارد و صرفا جنبه عقلانى دارد در اینجا در مقام توضیح متن و اثبات اینکه نمى‏توان منشا همه تصدیقها و اذعانهاى ضرورى ذهن را احساس دانست اضافه مى‏کنیم که یکى از تصدیقهاى ضرورى ذهن ما واقعیت داشتن خود احساس است آیا وجود احساس را نیز ما احساس کرده‏ایم یکى دیگر از تصدیقهاى ضرورى ذهن ما واقعیت داشتن تجربه است آیا وجود تجربه را ما با تجربه ثابت کرده‏ایم و بعلاوه همانطورى که در متن بیان شده خود این ادعاها که از این اشخاص مى‏شنویم که به این صورت تعبیر مى‏شود هر حقیقتى را فقط با حس و تجربه باید بدست آورد و یا اینکه بغیر محسوس اعتبارى نیست‏حسى و تجربى نیست زیرا برخى کلى است و برخى منفى و حس به منفى و کلى تعلق نمى‏گیرد پس اگر بغیر حس و تجربه اعتبارى یست‏بخود این ادعاها نیز اعتبارى نیست .
یک توجه مختصر بخود مسائل فلسفى این گمان کودکانه را از بین مى‏برد و روشن مى‏کند که تحقیق این مسائل از حدود احساس و آزمایش خارج است مثلا تصور همین مسائلى که در همین مقاله بنظر خواننده محترم مى‏رسد اشتراک وجود اصالت وجود تشکیک وجود و غیره بخوبى مى‏رساند که ادعاى اینکه تحقیق در این مسائل را باید از راه حس و تجربه و در زیر ذره‏بین و لابلاى لابراتوار انجام داد چه قدر مضحک و مسخره است .
اشتباه در وسیله تحقیقات فلسفى تا اندازه زیادى ناشى از اشتباه دیگرى است راجع به اینکه فلسفه چیست و چه فائده‏اى دارد و فرق آن با علم چیست در مقاله 1 رفع این اشتباهات به حد کافى شده است)
آیا مانند دانشمندانى که گفته‏اند حقایق را باید با کمک حس و تجربه فقط بدست آورد براى شناختن مطلق واقعیت و اوصاف و خواص او بحس و تجربه بپردازیم .
و یا به سخن آنانى که گفته‏اند حقیقت‏باید متکى بعمل و وابسته بکار بوده باشد و گرنه اندیشه و فکرى که ارتباط بعمل نداشته باشد پندار خالى بوده و از حقیقت دور است گوش کنیم و یا مانند ... .
این راهها راههاى رسائى هستند ولى نسبت‏بمقصد ویژه خودشان نه بهر مقصد .
این دانشمندان کسانى هستند که به تحقیق در باره یک سلسله از امور مادیه که میدان فعالیت‏حس و تجربه مى‏باشد اشتغال ورزیده و یک رشته واقعیتهاى مقیده خواص موضوعات مادیه بدست آورده‏اند آنگاه خاموشى فن خود را از بحثهائى که خارج از وظیفه وى مى‏باشد مانند بحث و کنجکاوى در اصل واقعیت و چگونگى وى نفى پنداشته و از مجموع این سخنان مثبت و منفى خواص مثبته ماده غیر ماده و غیر خواص ماده که نفى مى‏نمایند یک رشته سخنانى بنام فلسفه تهیه نموده‏اند و در حقیقت از وظیفه یک فیلسوف که در اصل و اساس بود و نبود اشیاء باید گفتگو کند غفلت کرده‏اند این دانشمندان باید این نکته را متذکر شوند که حس و محسوس وى و تجربه و مورد وى و عمل که یک طفیلى وجودى ما است و متعلق وى و همچنین ما که همه آنها را بکار مى‏بندیم همگى بواقعیت مطلق بستگى داشته و چیزهاى واقعیت‏دار هستیم .
و بهمین جهت ما باید اول بواقعیت‏حس تکیه بزنیم تا بتوانیم با نیروى وى محسوس را بیابیم و همچنین نخست‏باید بواقعیت تجربه تکرار عمل ایمان داشته باشیم و پس از آن بمورد تجربه پرداخته و قضاوت نمائیم و پیش از اینها بواقعیت‏خودمان و همچنین بواقعیتهاى دیگرى که براى انجام این کارها لازم است‏باید علم داشته باشیم و هرگز نمى‏توان گفت که چیزى در واقعیت‏خود و مقدم‏تر از واقعیت‏خود تاثیر مى‏تواند کرد یعنى قضاوت حسى و تجربى ما در واقعیت‏خود و واقعیت علل خود قضاوت نماید .
گذشته از اینکه همین سخنانى که از این دانشمندان مى‏شنویم هر حقیقتى را با حس و تجربه باید بدست آورد بغیر محسوس اعتبارى نیست‏خود حسى و تجربى نیستند زیرا برخى کلى و برخى منفى هستند و حس و تجربه بکلى و منفى تعلق نمى‏گیرند .
در صورتى که اصل همه معلومات ما علم به اصل واقعیت مى‏باشد نتایج ضرورى این علم و تصدیق را نمى‏شود انکار کرد و گرنه مائیم و چاله تاریک سفسطه .
پس در مورد کنجکاوى از اصل واقعیت و احکام وى بیک رشته معلومات و تصدیقات اولیه که ما اضطرارا و خواه ناخواه آنها را پذیرفته‏ایم باید دست زد .
ما در برابر سوفسطى ایده‏آلیست‏حقیقى که به چیزى جز اندیشه اعتراف نداشت و ندارد مى‏گوئیم زمین هست آسمان هست انسان هست درخت هست ماده هست قوه هست ... یعنى هر یک از این شمرده‏ها داراى واقعیت است البته این واقعیت که براى همه اثبات مى‏کنیم معنائى است غیر از معناى هر یک از آنها و هم یک معنى است (اشاره است‏بدو مسئله از مسائل وجود که یکى بنام مغایرت مفهومى وجود با ماهیت و یا بنام زیادت وجود بر ماهیت و دیگرى بنام اشتراک وجود خوانده مى‏شود .
اصل کلى واقعیتى هستداشتن فلسفه مسبوق به شناخت ذهن است
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma