2- اصل انطباق با محیط

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
اصول فلسفه وروش رئالیسم - ج1
1- اصل کوشش براى حیاتعتباریات شعرى
موجود زنده در کوششى که براى حیات مى‏کند ناچار است‏خود را طورى مجهز بسازد که بتواند در محیطى که هست‏بحیات خود ادامه دهد و تردیدى نیست که عوامل طبیعى و شرایط ادامه حیات همیشه و همه جا یکسان نیست‏بلکه مختلف و متفاوت است این اختلاف و تفاوت شرایط ادامه حیات قهرا موجب اختلاف و تفاوت احتیاجات حیاتى موجود زنده مى‏شود یعنى ادامه حیات در هر محیطى مستلزم مجهز بودن موجود زنده به وسایل و ابزارها و تجهیزات مخصوصى است که احتیاجات مخصوص آن محیط را رفع کند .
علماء علم الحیات و مخصوصا جانورشناسان در مطالعات خود باین نکته برخورده‏اند که همواره با تغییر محیط و تغییر احتیاجات در وضع تجهیزات وجودى موجود زنده تغییراتى حاصل مى‏شود که با محیط و احتیاجات جدید متناسب است این تغییرات وجودى گاهى خود بخود و پنهان از شعور موجود زنده وقوع پیدا مى‏کند و گاهى آشکار یعنى گاهى موجود زنده از روى علم و شعور و اراده این تغییرات را ایجاد مى‏کند و گاهى بدون آنکه خود توجه داشته باشد این تغییرات و تجهیزات پیدا مى‏شود چنانکه مثلا اگر انسانى را به ارتفاع زیاد ببرند خود بخود بر عده گلبولهاى قرمز خون وى افزوده مى‏شود تا بتواند اکسیژن را که در آن ارتفاع تقلیل یافته بمقدار کافى بخود جلب کند همچنانکه در نباتات نیز کم و بیش این اصل حکمفرما است این اصل بنام اصل انطباق با محیط خوانده مى‏شود بسیارى از علماء حیوان شناسى پیدایش اعضاء و جوارح و جهازات عجیب بدنى حیوانات را روى همین اصل توجیه کرده‏اند .
در اینکه وضع ساختمان وجودى موجود زنده متناسب با احتیاجات وى است و هم در اینکه تغییر احتیاجات موجب تغییراتى در ساختمان وجودى موجود زنده از لحاظ تجهیزات حیاتى مى‏شود و این تغییر تجهیزات همواره متناسب با رفع نیازمندیهاى حیاتى است و به طورى است که موجبات ادامه حیات را فراهم مى‏سازد علماء حیوان شناسى تردیدى ندارند و از قدیم هم کم و بیش توجهى باین مطلب شده ابن سینا در کلمات خود اشاراتى باین مطلب کرده است ولى در اینکه علت‏حقیقى این تغییرات در ساختمان وجودى موجود زنده چیست و هم در اینکه حدود این تغییرات چقدر است و موجود زنده تا چه اندازه قدرت دارد که فعالیت کرده خود را با محیط سازگار و براى ادامه حیات آماده کند اختلاف است‏بعضى علت این تغییرات را همان عوامل طبیعى محیط مى‏دانند و بعضى خود احتیاج را موجد و پدید آورنده مى‏دانند و بعضى نیروى حیاتى را که از آن بنفس نامیه در نباتات و نفس حیوانیه در حیوانات تعبیر مى‏شود علت این تغییرات و تجهیزات مى‏دانند و بعضى مستقیما این تغییرات را مستند به علل ما وراء الطبیعه‏اى مى‏دانند قدر مسلم اینست که علم تا کنون نتوانسته است علت واقعى این تغییرات را نشان بدهد و آنچه گفته شده است از قبیل نظریه‏هاى فلسفى است که با استدلالات فلسفى باید صحت و سقم آنها را سنجید ما در اینجا نمى‏توانیم از مطلب خودمان خارج شده وارد این مطلب بشویم ناچار بجاى دیگر موکول مى‏کنیم آنچه مربوط بمطلب فعلى ما است همین قدر است که چنین اصلى بنام اصل انطباق با محیط که ما براى آنکه معناى عامترى را شامل شود آنرا اصل انطباق با احتیاجات مى‏خوانیم بر وجود موجود زنده حکمفرما است و این انطباق گاهى پنهان از شعور و گاهى آشکار واقع مى‏شود و این اصل هم بر شئون جسمانى و هم بر شئون نفسانى حاکم است‏یعنى از جهازات مختلف بدنى گرفته تا احساسات قلبى و ملکات اخلاقى و عواطف و تمایلات درونى همه محکوم این اصل هستند اینجا است که با یک مطلب فوق العاده مهم و قابل توجه و بى سابقه که بیش از هر چیز با منطق و فلسفه سر و کار دارد مواجه مى‏شویم و آن عبارت است از رابطه عقل و ادراکات عقلانى با اصل انطباق با محیط یعنى آیا همانطورى که سایر شئون جسمانى بلکه نفسانى موجود زنده همواره طبق اصل انطباق با احتیاجات متناسب است‏با محیط و احتیاجات حیاتى و با تغییر آن محیط و آن احتیاجات تغییر مى‏کند عقل و ادراکات عقلانى و مخصوصا اصول و مبادى عقلانى که بنام بدیهیات اولیه خوانده مى‏شوند و در مقاله 5 اثبات شد که آن اصول از لحاظ منطقى مقیاس‏هاى اصلى فکر بشرند و پایه‏هاى افکار فلسفى و علمى ریاضى و طبیعى روى آن اصول گذاشته شده است تابع اصل کلى انطباق با محیط است و هر محیطى عقل خاص و اصول عقلانى مخصوصى را ایجاب مى‏کند و همان عامل یا عواملى که در سایر قسمتهاى ساختمان وجودى موجود زنده تجهیزاتى متناسب با احتیاجات بوجود مى‏آورد و با تغییر احتیاجات آن تجهیزات را تغییر مى‏دهد اعمال عقلانى را نیز تحت کنترل خود دارد یا نه و بعبارت دیگر در حال حاضر یک سلسله اصول و مبادى عقلانى در دست ما هست و ما روى آن اصول و مبادى فلسفه و منطق و علوم ریاضى و طبیعى خود را بنا کرده‏ایم آیا این اصول تابع اصل انطباق با محیط است و ذهن در تحت تاثیر عامل یا عوامل تطبیق دهنده این اصول را وضع و فرض کرده و با تغییر اوضاع محیط طبیعى یا اجتماعى و تغییر احتیاجات این اصول جاى خود را باصول موضوعه دیگرى خواهد داد یا نه و اگر چنین است ما چه اطمینانى مى‏توانیم به علم و فلسفه و منطق داشته باشیم .
مسلما تا این مطلب تحقیق نشود مطالب و مسائلى که در مقاله‏هاى 4 و 5 گذشت ناقص خواهد بود بلکه تا تکلیف این مطلب روشن نشود اساسا پاى منطق و فلسفه و علوم بجائى بند نخواهد بود و مخصوصا از آن جهت تحقیق این مطلب لازم است که بعضى از فلاسفه و روانشناسان جدید چنانکه خواهیم دید مدعى شده‏اند که مشاهدات و مطالعات آنها در عقاید و افکار ملل مختلف آنها را بهمین نتیجه رسانده است .
مسئله تعیین رابطه عقل و ادراکات عقلانى با اصل انطباق با احتیاجات یک مسئله نو و بى‏سابقه‏ایست که در این مقاله مطرح شده و علتش این است که دو اصل بیولوژى فوق که مى‏خواهیم رابطه افکار و ادراکات را با آنها بسنجیم دو اصلى است که بیش از یک قرن و نیم از ورود آنها در صحنه علم نمى‏گذرد و این دو اصل بیشتر از طرف دو شخصیت معروف یکى لامارک 1744 - 1829 و یکى داروین 1809 - 1882 مورد تایید و تقویت قرار گرفت و هر چند سابقا باین دو اصل کم و بیش توجه مختصرى شده بود ولى تردیدى نیست که بسیار مختصر و ناچیز بوده است .
روى همین جهت است که حکمایى که طرفدار نظریه ثبات و یکسانى و یک نواختى عقل و اصول عقلانى بوده‏اند از خود ارسطو گرفته تا فارابى و ابن سینا و صدر المتالهین در مشرق و تا دکارت و پیروانش در مغرب وارد این مبحث نشده‏اند و تا آنجا که ما اطلاع داریم این اولین مرتبه است که بوسیله این سلسله مقالات از افکار و ادراکات و رابطه آنها با دو اصل بیولوژى بنام اصل کوشش براى حیات و اصل انطباق با احتیاجات سخن به میان مى‏آید و بطور مستقل توضیح و تشریح مى‏شود که ادراکات بر دو گونه است‏حقیقى و اعتبارى و ادراکات اعتبارى مولود اصل کوشش براى حیات و تابع اصل انطباق با احتیاجات است و مانند بسیارى دیگر از شئون جسمانى و نفسانى یک سیر تکاملى و نشؤ و ارتقاء را طى مى‏کنند و این سیر از چه نقطه آغاز و چگونه و به چه ترتیب طى مراحل مى‏کند و چه قواعد و قوانینى دارد بخلاف افکار و ادراکات حقیقى که تابع این اصل نیست و یک وضع ثابت و مطلق و یک نواختى دارد
همچنانکه قبلا اشاره شد نظریه تبعیت عقل و مطلق ادراکات عقلانى از اصل انطباق با محیط با نظریه تجربیون که جمیع اصول عقلانى را مولود تجربه مى‏داند از یک جهت مخالف و با نظریه تعقلیون موافق است زیرا بوجود عقل و اصول عقلانى مستقل از تجربه قائل است چیزى که هست‏بر خلاف نظریه تعقلیون این اصول را داراى جنبه مجرد و تغییر ناپذیر نمى‏داند بلکه آنها را تغییر پذیر و تابع اصل انطباق با احتیاجات مى‏داند اینک عبارات ذیل مطلب را واضحتر مى‏کند .
در کتاب علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید تالیف آقاى دکتر على اکبر سیاسى رئیس دانشگاه تهران در فصل نظریه‏هاى جدید راجع به عقل و مبادى آن مى‏نویسد یکى از حکماء و روانشناسان معاصر برنسویگ که در این باب تحقیقات دقیق دارد مى‏گوید حکماء نسبت‏به اصول منطقى که قبل از ظهور علم بمعناى جدید اذهان را عارض شده بود سراب دوگانه‏اى را دنبال مى‏کنند گروهى خواب دانشى را مى‏بینند که منحصرا عقلى است و حاجتى بحس و تجربه ندارد و گروه دیگر ادراک حسى را بتصور مى‏آورند که از بکار انداختن فعالیت مخصوص ذهن بى‏نیاز باشد در صورتى که حقیقت اینست که علم انسان نتیجه رابطه و اثر متقابل حس و عقل مى‏باشد .
این رابطه و اثر متقابل را بعضى از دانشمندان تابع عوامل حیاتى و عملى دانسته‏اند و برخى بیشتر قائل به عوامل اجتماعى گردیده‏اند گروه اول معتقدند به اینکه نفس و عقل نفس ناطقه آلتى را ماند که کارش سازگار ساختن انسان با مقتضیات زندگى است زندگى ما را وادار مى‏کند به اینکه در موارد مختلف کردار واحدى داشته باشیم و این کیفیت در ما ایجاد عادت مى‏کند .
بارى جستجوى وحدت در میان کثرت یکى از ضروریات حیات است و این احتیاج و ضرورت است که ما را بدرک مفاهیم مجرد و کلى و سرانجام بدرک مبدا هویت اصل ضرورت حمل شى‏ء بر نفس هر چیز خودش خودش است رهبرى و هدایت مى‏کند و این مبدا خود مبناى سایر مبادى عقلى حتى مبدا علیت واقع مى‏شود چه علیت عبارت است از اطلاق نیازمندى مذکور به امورى که در زمان جریان دارند یا بعبارت دیگر ساختن قبلى آینده است در زمان حال برگسن مخصوصا باحتیاجات فنى و صنعتى بشر اهمیت داده و آنها را موجد مبادى عقلى مى‏داند و مى‏گوید: فکر منطقى و معقول زاده صنعت است گروهى دیگر از حکماء حصول معلومات اولیه و مبادى عقلیه را ناشى از هیئت اجتماعیه پنداشته یا لااقل تاثیر عوامل اجتماعى را در این مورد در درجه اول قرار مى‏دهند تحقیقات این دانشمندان در اخلاق و احوال و معتقدات اقوام بدوى آنها را باین نتیجه رسانده است که زندگى در اجتماع و تشکیلات اجتماعى و تشریفات و معتقدات دینى منشا و موجب تصور زمان مکان علت و علیت و سایر مبادى تصورى و تصدیقى گردیده است و نیز همان تحقیقات توجه داده است‏به اینکه بر خلاف عقیده رائج و مختار عقل بشر از نظر منطقى در امکنه و ازمنه مختلف پیوسته متشابه و یکسان نبوده و نیست چنانکه مثلا مبدا عدم تناقض اختصاص به مردمانى دارد که به درجه معینى از تکامل ذهنى نائل شده و در اجتماعات نسبتا پیشرفته زندگى مى‏کنند ولى در میان اقوام بدوى وجود ندارد و براى افراد این جماعات که داراى عقاید خاصى هستند و مثلا از تتم بهره مى‏گیرند و ممکنست‏خود را در آن واحد مثلا هم انسان و هم کلاغ یا بزمجه بدانند تناقض محال نمى‏نماید نه اینست که در ذهن این مردمان مبادى عقلى وجود نداشته باشد بلکه هست ولى غیر از آن است که در ذهن اعضاء اجتماعات مترقى است پس عقل و مبادى عقلى یکسان و ثابت در نفس انسان بودیعت گذاشته نشده بلکه چیزى است که بتناسب نیازمندى‏ها و مقتضیات زندگى اجتماعى و چگونگى تربیت آدمى بتدریج‏ساخته و پرداخته مى‏شود بنا بر این هیچیک از نظریه‏هاى عقلى مذهبان و تجربى مذهبان به وجهیکه بیان کرده‏اند نمى‏تواند مورد قبول روانشناسى جدید باشد زیرا هر چند آنها در تحقیقات خود به راههاى مختلف مى‏روند و مقدمات گوناگون بکار مى‏برند ولى سرانجام بیک مقصد و نتیجه مى‏رسند که عبارت است از اعتقاد بوجود عقل و مبادى عقلى که بصورت قطعى تکوین یافته است این عقل را چنانکه دیدیم اصحاب عقل ناشى از ساختمان طبیعى نفس انسان مى‏دانند و از اینرو معتقد به فطرى بودن مبادى اولیه و تقدم آنها بر حس و تجربه هستند و اصحاب تجربه آنرا مؤخر بر حس و تجربه و مبادى را زاده و ساخته و پرداخته شده اینها مى‏پندارند تحقیقات دقیقى که در یکى دو سده اخیر در احوال و اخلاق مردمان بدوى و کودکان و سایر افراد انسان از نژادها و طبقات مختلف بعمل آمده حکما و روانشناسان معاصر را در این عقیده متفق ساخته است که اولا عقل و مبادى آن بتدریج و بتناسب با مقتضیات حیاتى و خصوصیات زندگى اجتماعى و چگونگى ساختمان دماغى افراد انسان و با گذشتن از پیچ و خمها و قبول صورتهاى گوناگون تکون حاصل مى‏کند ثانیا چون هر یک از عوامل حیاتى و اجتماعى و نفسانى بسوى همانندى بلکه وحدت و یگانگى مى‏گرایند عقل که تحت تاثیر آن عوامل است در تغییرات و تحولات خود همه جا و همیشه توجه به اصول کلى متشابه دارد و وصول به مبدا هویت را مقصد قرار مى‏دهد و از اینرو تفاهم افراد بشر را ممکن مى‏سازد ثالثا بنا بر اصول دوگانه فوق عقل همیشه در حال تطور و تکوین و تکمیل است و هیچ‏گاه بصورت قطعى و ثابت و غیر قابل تغییر درنمى‏آید و عقلى که ظاهرا تکوین یافته یعنى داراى معلومات اولیه و مبادى عقلیه معینى گردیده است در واقع صورتى موقت است که بخود گرفته و قابل تغییر و تحول مى‏باشد در تایید این اصل کافى است مراحلى را که علوم طى مى‏کنند و گاه گاه سبب مى‏شوند که نفس ناطقه از اصول علمى که مسلم بشمار مى‏رفته رو بگرداند و به اصول دیگرى اعتقاد حاصل کند یادآور شویم بنا بر این یکبار دیگر تکرار مى‏کنیم که همانگونه که هدف فعالیت مادى و بدنى انسان اینست که طبیعت را مطابق احتیاجات خود سازد فعالیت نفسانى هم براى آن است که نفس حقیقت و واقع را با مقتضیات مخصوص خود مطابقت دهد .
نظریه بالا در آنچه مربوط بمطلب ما است‏شامل سه قسمت است: 1- علم محصول همکارى حس و عقل است . 2- عقل و ادراکات عقلانى بتدریج تکوین پیدا مى‏کند و از اول ساختمان پرداخته و کاملى ندارد . 3- اصول عقلانى تابع اصل انطباق با محیط است.
از این مطلب دو مطلب دیگر نتیجه مى‏شود: الف- عقل و اصول عقلانى در همه اشخاص یکسان و مانند هم نیست . ب- عقل و اصول عقلانى با تغییر اوضاع و شرایط و احتیاجات تغییر مى‏کند .
نظریه ما راجع بقسمت اول همانست که در مقاله 5 گفتیم در آن مقاله دخالت‏حس را در پیدایش یک رشته تصورات و دخالت وجدان را در پیدایش یک رشته تصورات دیگر و خالت‏حمل یا حکم را در پیدایش تصورات عمومى و دخالت عاقله را در تعمیم تصورات جزئى که از راه حس یا راه دیگر حاصل مى‏شود و همچنین دخالت تجربه را در پیدایش یک رشته احکام و تصدیقات و دخالت مستقیم و بلا واسطه عقل را در پیدایش یک رشته احکام و تصدیقات دیگر که بنام بدیهیات اولیه یا اصول و مبادى عقلیه مى‏خواندیم بیان کردیم و نتیجه‏ایکه از آن مقاله گرفتیم این بود که علم بشر محصول همکارى حس و عقل است و ما در آن مقاله بین تصورات مقدم بر حس و تصدیقات مقدم بر تجربه فرق گذاشتیم بنا بر این در این قسمت ما موافق نظریه بالا هستیم ولى با بیان مخصوصى که در مقاله 5 شرح دادیم از تکرار آن بى‏نیازیم .
در قسمت دوم نیز نظریه موافق داریم این نظریه کم و بیش از زمان ارسطو رایج‏بوده و ابن سینا به بهترین وجهى آنرا توضیح داده ولى مطابق نظریه ارسطو و ابن سینا نفس از آغاز جوهرى است مستقل از بدن و ادراکات عقلانى که براى وى به تدریج پیدا مى‏شود بمنزله اوصاف و عوارض یا نقش‏هائى است که وى را عارض مى‏شود .
کاملترین و جامعترین نظریه تکامل تدریجى عقل و معقولات نظریه محکم و برهانى صدر المتالهین است که از طرفى نفس را در آغاز امرى مادى و جسمانى مى‏داند که بتدریج کمال جوهرى حاصل مى‏کند و بمرتبه حس و خیال و سپس بمرتبه عقل مى‏رسد و از طرف دیگر عقل و عاقل و معقول را متحد مى‏داند مطابق این نظریه نه نفس در آغاز جوهرى است مستقل از بدن و نه ادراکات عقلانى نقشها و عوارض و اوصافى است‏براى نفس مطابق این نظریه پیدایش تدریجى معقولات عین تکون تدریجى کمالى عقل و عاقله است‏بنا بر این عقل و ادراکات عقلانى بتدریج تکون پیدا مى‏کند و از اول ساختمان پرداخته و کاملى ندارد .
اختلاف نظر ما با نظریه فلاسفه و روانشناسان جدید در قسمت‏سوم است ما با کمال احترامى که نسبت‏بمطالعات و مشاهدات و تجربیات این دانشمندان قائلیم و کمال قدردانى که از زحمات این دانشمندان در اینباره مى‏نمائیم بخود حق مى‏دهیم که استنباطى را که این دانشمندان از مطالعات خود کرده‏اند مورد تجزیه و تحلیل و انتقاد قرار دهیم .
همچنانکه از عبارات فوق استفاده مى‏شود این دانشمندان این نظریه را بیشتر از مطالعه اخلاق و عادات و آداب و سنن مختلف مردمان پیدا کرده‏اند زیرا در مطالعات خود برخورده‏اند که طرز افکار و عقاید هر ملتى متناسب است‏با احتیاجات و شرایط مخصوص زندگانى آنها و نیز دریافته‏اند که با تغییر احتیاجات و شرایط زندگى طرز فکر و عقاید افراد یا جماعات فرق مى‏کند و از طرف دیگر این دانشمندان همه افکار و ادراکات را یکجور و مانند هم پنداشته‏اند ناچار استنباط کرده‏اند که بطور کلى عقل و ادراکات تابع احتیاجات حیاتى است .
چنین بنظر مى‏رسد که با تفکیک و تمیزى که ما اکنون در این مقاله بین ادراکات حقیقى یا حقایق و ادراکات اعتبارى یا اعتباریات مى‏دهیم و افکار و معتقداتى را که بیشتر مورد مطالعه آن دانشمندان بوده یعنى همان اعتباریات که دستخوش تغییر و تبدیل است مشخص مى‏کنیم این سوء استنباط خود بخود از بین مى‏رود و مشکل حل مى‏شود .
و اما آنچه در مورد خصوص اصل امتناع تناقض که از حقایق است گفته شده یک اشتباه دیگریست زیرا اولا فرضا توتمیه یا دسته و طبقه دیگر که خودشان را هم کلاغ و هم حیوان دیگر مى‏دانند ربطى به اصل امتناع تناقض ندارد ثانیا از یک نکته دیگر نباید غفلت کرد و آن اینکه گاهى ذهن حکمى مى‏کند و بسرعت از آن حکم اعراض و به ضد یا نقیض آن حکم مى‏گراید و از این حکم دومى نیز اعراض مى‏کند و براى بار دوم بحکم اول مى‏گراید و همچنین و شخص مى‏پندارد که در آن واحد ذهن دو حکم متناقض نموده است و این الت‏براى اذهان بسیط و ساده که قدرت استدلال منطقى ندارند زیاد دست مى‏دهد و ذهن هر اندازه از لحاظ منطقى مجهزتر بوده باشد در احکام خود ثابت‏تر و راسختر است .
ذهن ما دامى که قدرت استدلال منطقى پیدا نکرده روى تلقین یا تداعى معانى یا چیز دیگر احکام و تصدیقاتى مى‏کند که مى‏توان آنها را یکنوع سبق ذهن دانست این قبیل احکام بسرعت تغییر و تبدیل پیدا مى‏کنند و جاى خود را بیکدیگر مى‏دهند مثلا طفل که در تحت تاثیر تلقینات پدر و مادر است‏به آنچه آنها مى‏گویند گرایش مى‏کند و لهذا اگر پدر به او بگوید چنین است قبول مى‏کند که چنین است و اگر فورا بگوید چنین نیست فورا ذهن کودک از حکم اولى خود منصرف مى‏شود معتقد مى‏شود که چنین نیست و شاید در میان قبائل وحشى نیز چنین باشد که افراد در یک آن معتقد شوند که کلاغند و در آن دیگر بسرعت معتقد شوند که کلاغ نیستند ولى هیچگاه در آن واحد نه ذهن کودک و نه ذهن انسان وحشى بدو طرف نقیض گرایش پیدا نمى‏کند ثالثا عین ایرادى که از طرف طرفداران این نظریه بر نظریه تجربى وارد کرده‏اند بطریق اولى بر خودشان وارد است در همان کتاب صفحه 123 مى‏نویسد: مذهب تجربى این اشکال را دارد که اصول و قواعدى که در نتیجه حس و تجربه درست مى‏شود همیشه با حقایق تجربى تطبیق نمى‏کند و نمى‏تواند کلیت و قطعیت داشته باشد چه ممکن است طبیعت ذهن را وادار به تغییر آن مبادى سازد و از اینرو علمى که بر این پایه‏هاى متزلزل استوار گردیده با خود آنها فرو مى‏ریزد و از بین مى‏رود .
اشکال تزلزل ارکان علم در این نظریه قویتر است زیرا مطابق این نظریه علم محصول همکارى حس و عقل است و مبادى عقلى که یکى از دو عنصر سازنده علم هستند یک وضع ثابت و مطلق و تغییر ناپذیر ندارند زیرا این مبادى طبق مقتضیات مخصوص محیط و احتیاجات مخصوص زندگانى ساخته شده و در صورت تغییر مقتضیات زندگانى آن قوه‏اى که کارش سازگار ساختن انسان با مقتضیات زندگانى است این مبادى را رها و مبادى دیگرى بجاى این مبادى بوجود خواهد آورد پس هیچیک از اصول و قواعد علمى نمى‏تواند کلیت و قطعیت داشته باشد زیرا ممکن است در مقتضیات زندگانى تغییراتى حاصل شود و ذهن مجبور بترک این مبادى و پذیرفتن مبادى دیگرى بشود و از اینرو علمى که بر این پایه‏هاى متزلزل استوار گردیده با خود آنها فرو مى‏ریزد و از بین مى‏رود .
اشکال فوق را بصورت یک برهان صریح و روشن بر رد نظریه بالا مى‏توان اقامه کرد باین بیان که لازمه صحت و قبول این نظریه تزلزل و عدم اعتبار جمیع قواعد و نظریه‏هاى علمى و از آن جمله خود این نظریه است‏یعنى صحت و اعتبار این نظریه مستلزم بطلان و عدم اعتبار خودش است زیرا مطابق این نظریه چنانکه مکرر گفته شده مبادى عقلى که یکى از دو عنصر سازنده قواعد و قوانین علمى است فرضهائى است که طبق احتیاجات مخصوص زندگانى بر اذهان ما تحمیل شده و در مورد هیچ نظریه و قاعده علمى نمى‏توان گفت واقع و نفس الامر چنین است‏بلکه همین قدر مى‏توان گفت‏بحسب مبادى و اصولى که فعلا بر اذهان ما تحمیل شده ما چنین حکم مى‏کنیم و البته این نظریه شامل خودش نیز هست‏یعنى در مورد خود این نظریه نیز نمى‏توانیم قائل شویم که در واقع و نفس الامر عقل و مبادى عقلى تابع اوضاع محیط است‏بلکه همین قدر مى‏توانیم بگوئیم که بحسب مبادى و اصولى که فعلا بر اذهان ما تحمیل شده ما چنین حکم مى‏کنیم اما واقع و نفس الامر چطور است نمى‏دانم پس این نظریه در درجه اول فتوى ببطلان و بى اعتبارى خودش مى‏دهد و خودش خودش را نقض مى‏کند و باصطلاح تیشه به ریشه خود مى‏زند .
از آنچه در بالا گذشت معلوم شد که استحکام بلکه امکان علم جز با نظریه عقل و معقولات یقینى و ثابت و لا یتغیر معنا ندارد و با قبول فرضیه تجربیون در مورد عقل و مبادى عقلى که در مقاله 5 گذشت‏یا فرضیه عده‏اى از روانشناسان جدید که در اینجا شرح آن رفت نمى‏توان به علم اعتماد و اطمینان پیدا کرد و باید براى همیشه دست از جزم و یقین شست و علم را کنار نهاد و خواننده محترم اگر در مطالب مقاله‏هاى 4 و 5 و آنچه در اینمقدمه گذشت‏بخوبى دقت کرده باشد این نتیجه صریح و روشن به دستش مى‏آید که ما باید قبل از هر تئورى فلسفى و هر قانون منطقى و هر قاعده علمى بوجود عقل و معقولات مطلق نظرى اذعان داشته باشیم یعنى باید بوجود یک سلسله ادراکات اذعان داشته باشیم که در تکوین و تشکیل خود از نفوذ احتیاجات زندگانى و اوضاع محیط و کیفیت مخصوص ساختمان مغز و اعصاب و سایر عوامل طبیعى آزاد است و همان ادراکات که پایه‏هاى اولیه علوم و فلسفه نظرى را پى‏ریزى مى‏کند و البته یک سلسله ادراکات دیگرى نیز داریم که تابع مقتضیات زندگانى هستند و دائما در تغییر و تبدیلند و یک سیر نشوء و ارتقاء را طى مى‏کنند و در اصطلاح این مقاله ادراکات اعتبارى و افکار عملى خوانده مى‏شوند ولى چنانکه خواهیم دید این سلسله ادراکات ربطى به عقل و معقولات مطلق نظرى ندارد و این مقاله کیفیت پیدایش و تکون و تطور آن ادراکات را بیان مى‏کند و البته پس از مشخص شدن این سلسله ادراکات بسیارى از اشتباهاتى که در این زمینه واقع شده رفع خواهد شد .
مطالب و مسائل مربوط به افکار نظرى و افکار عملى زیاد و از حدود بحث فعلى ما خارج است همین اندازه که تا کنون در اینمقدمه گفته شد براى فهم مطالب خود مقاله کافى خواهد بود ما اگر بخواهیم در این مقدمه به تفصیل وارد همه آن مطالب بشویم با توجه به آنچه کم و بیش فلاسفه قدیم و جدید در این موضوعات سخن رانده‏اند بس طولانى خواهد شد و البته در ضمن خود مقاله که کیفیت پیدایش و تکثر و تکامل ادراکات اعتبارى و رابطه آنها با احتیاجات زندگانى تشریح مى‏شود بسیارى از آن مسائل معلوم خواهد شد و ما در پاورقى‏ها توضیح کافى خواهیم داد
1- اصل کوشش براى حیاتعتباریات شعرى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma