فلاسفه اى که معتقد به حاکمیّت عقل بر همه چیز و لزوم پیروى از آن در همه چیز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درک عقل از خوب و بد اشیاء مى دانند; مثلا، مى گویند عقل بخوبى درک مى کند که شجاعت فضیلت است، و بزدلى و جبن رذیلت، و همچنین امانت و صداقت، کمال است، و خیانت و دروغگویى نقصان، و همین ادراک عقلى است که ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل باز مى دارد.
بعضى دیگر پشتوانه را ادراک وجدان مى دانند، مى گویند وجدان که همان عقل عملى است مهمترین سرمایه انسان مى باشد; عقل نظرى را ممکن است فریب داد ولى وجدان چنین نیست و مى تواند رهبر حقیقى بشر باشد.
بنابراین، همین که وجدان ما مى گوید امانت، صداقت، ایثار، فداکارى، سخاوت و شجاعت خوب است، همین کافى است که ما را براى رسیدن به این نیکیها بسیج کند، و همین که مى گوید: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، کافى است ما را از آن باز دارد.
به این ترتیب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبیر مختلف از یک واقعیّت است.
بى شک وجود این پشتوانه، یک واقعیّت است و مى تواند در حدّ خود انگیزه مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجّه به این که ـ همان گونه که در بحث وجدان در جاى خود گفته ایم(1) ـ از یک سو وجدان را گاه مى توان فریب داد، و از سوى دیگر، وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجاً به آن خو مى گیرد، و تغییر رنگ مى دهد، و گاه بکلّى حساسیّت خود را از دست داده یا تبدیل به ضد مى شود، و از سوى سوم، وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمّیّتى که دارد مانند عقل نظرى خطا پذیر است; هرگز نمى توان تنها بر آن تکیه کرد و از همه چیز بى نیاز شد، بلکه پشتوانه هاى قویترى لازم است که نه قابل فریب باشد، نه خطا کند، و نه با تکرار اعمال ضدّ اخلاقى تأثیر خود را از دست داده و تغییر شکل دهد.
کوتاه سخن این که، وجدان اخلاقى، یا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبیر دیگرى که به این معنى اشاره کند، پشتوانه خوبى براى نیل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با کاستیهایى که دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن کافى نیست.
1. به کتاب رهبران بزرگ، ص 63 تا 106 مراجعه شود.