«رستاخیز» به زندگی مفهوم می دهد
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، مرداد 1352، سال چهاردهم، شماره 7.
«رستاخیز» به زندگی مفهوم می دهد
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»؛ (آیا گمان کردید بیهوده آفریده شده اید و به سوی ما باز نمی گردید؟!».(1)
- اثرات ایمان به رستاخیز در شکل دادن به زندگی انسان
- اگر زندگی بعد از مرگ نباشد زندگی این جهان پوچ و بیهوده خواهد بود
صدای حرکت آب که شتابان روی سنگهای ناهموار و خزه گرفته کف رودخانه می غلطید و از لابلای درختان به شکل مارپیچ پیش می رفت مانند صدای پای آشنائی روی قلبم اثر می گذاشت و آرامشی در دورن خود احساس می کردم. برای من که این فرصتها بسیار کم پیش می آید لحظات گرانبهائی بود. شاید بارها این شعر معروف حافظ را از بزرگترها به هنگامی که چشمشان بر چشمه های آب جاری می افتاد شنیده بودیم که:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین *** کاین بشارت زجهان گذران ما را بس!
روزی تداعی معانی این شعر مانند نسیم ملایمی از قلبم گذشت، و در گوشم صدا کرد، من هم یک بار دیگر این شعر را زمزمه کردم؛ فکر می کردم روحم سبک شده، مثل اینکه بار فوق العاده سنگینی را تازه بر زمین گذارده، نفس آزادی می کشیدم. میل داشتم بال و پری داشته باشم و مانند مرغان سبکبالی که بالای سرم در گردش بودند بی خبر از همه چیز آزاد پرواز کنم، ولی از آنجا که نباید در زندگی آسوده خاطر باشیم ناگهان این فکر در برابرم مجسم شد؛ با اینکه تشبيه گذر عمر با گذشت آب شاید در عین سادگی جالبترین مثالی باشد که برای حرکت عمومی و وقفهناپذیر عالم حیات -بلکه جهان هستی- می توان بیان کرد، اما با خودم فکر کردم آیا گذشت عمر و زندگی چه بشارتی می تواند دربر داشته باشد که با همین یک بشارت از جهان گذران بس کنیم؟!
فرض می کنم من هم یکی از میلیونها قطرات آب این نهرم که طبق فرمان آفرینش از آن چشمه جوشیده ام، و از لابلای این سنگها و درختان پیش می روم، ولی آخر به کجا می رسم؟! مسلما تا ابد در این سیر پیش نمیروم... فکر آینده مبهم مرا شديدا آزار می دهد. آیا در باتلاقی متعفن و گندیده و مملو از حیوانات پست فرو خواهم رفت؟... این چه بشارتی است؟ و آیا در انتهای این دشت پهناور در وسط بیابان سوزانی تبخیر خواهم شد؟ اینهم افتخاری نیست. و یا بار دیگر به دریای وسیعی که در آغاز از آن سرچشمه گرفته بودم، بدون هیچ هدفی باز می گردم و یک زندگی تکراری و پوچی خواهم داشت؟! گذرا بودن عمر که سرانجامش اینها باشد چه دردناک است؟!
در کنار ریشه درختی در زمین فرو خواهم رفت و طبق قانون «اسمز» نیروی جاذبه زمین را پشت سر خواهم گذاشت و از شاخه ها به سرعت بالا رفته، در رگهای لطیف و زیبا می دوم، و از گلهای معطر سر برمی آورم و در آنجا میوه ای می شوم و دائما مشغول خودسازی خواهم بود تا رسیده شوم و نیازم از وابستگی به شاخه تمام شود، و مانند فضانوردی که موشک خود را رها کرده و در کرات عالم بالا فرود می آید از شاخه درخت پیاده می شوم و در دامان انسانی متفکر و اندیشمند که زیر درخت نشسته و به خَلق و ابداع یک اثر ارزنده ادبی، علمی، اخلاقی و فلسفی مشغول است می افتم. لطافت و طراوت من چشم این مرد اندیشمند را جلب خواهد کرد و به زودی جزء بدن او می شوم و در مسیر خون او تلاش و کوشش مداوم خود را دنبال می کنم. از رگهای او به سرعت بالا می روم و از میان پرده های ظریف و نازک و حساس مغز او می گذرم، و به امواج اندیشه ابداع گری در راه یک شاهکار ادبی و فلسفی و یا یک اکتشاف علمی تبدیل می شوم و به صورت یک اثر جاودان از نوک قلم او بر صفحه کتاب نقش می بندم و به این ترتیب رنگ ابدیت به خود می گیرم و در کتابخانه ها برای همیشه مورد استفاده همگان می شوم.
اگر چنین باشد این گذرا بودن برای من نشاط انگیز است؛ چرا که یک قطره بی ارزش آب در وجود کاملتری ادغام شده و سرانجام تبدیل به یک اثر جاویدان گردیده است. چه بشارت و افتخاری از این بالاتر؟ ... ولی اگر سرانجام من محو شدن در باتلاقهای متعفن یا تبخیر شدن و باد هوا شدن و یا بی هدف به دریا بازگشتن باشد چه وحشتناک و دردناک خواهد بود. آیا سرنوشت آنها که مرگ را آخرین نقطه زندگی می دانند با سرنوشت این قطره آب فرق دارد؟ آیا زندگی و مرگ آنها می تواند مفهوم صحیحی داشته باشد؟ آیا قبول اصل معاد و ادامه تکامل انسان پس از مرگ و گام نهادن در جهانی وسیعتر و برتر و بالاتر، به زندگی انسان شکل و هدف نمیدهد؟ و از پوچی درنمی آورد؟ به همین دلیل می بینیم پوچی زندگی از مهمترین مسائلی است که انسان عصر فضا به شدت از آن رنج می برد. تب داغ مکتبهای فلسفی نوظهور همچون «اگزیستانسیالیسم» -اگر بتوانیم نام مکتب بر آنها بگذاریم- شاهد این احساس دردناک نیست؟ اندیشمندانی که با بینش صحیح از کشورهای صنعتی دیدن کردهاند اعتراف دارند که مردم آن سامان با اینکه مسئله بیکاری و بیماری و تحصیل و پیری را بوسیله کارگاههای عظیم و تشکیلات وسیع بهداشتی و فرهنگی و بیمه و بازنشستگی و مانند آن تقريبا حل کرده اند، و زندگی آنها از لحظه تولد تا لحظه مرگ و حتی وضع فرزندان آنها تأمین شده است از پوچ بودن زندگی ناله می کنند و خود را در یک حال بی هدفی و بی وزنی احساس می کنند. و شاید رمز بسیاری از تنوع طلبی های غرب و سرگرمی های عجیب و غریب آنها فرار از فکر کردن درباره همین پوچی و بی هدفی است.
این حقیقت را به تعبیر فلسفی اش در مکتب «اگزیستانسیالیسم» چنین می خوانیم: «میان موجودات تنها انسان است که مفهوم وجود را درک می کند و از هستی خویشتن آگاه می باشد، همان طور که هستی برای انسان یک امر بدیهی است نیستی نیز همراه با تصور هستی در ذهن انسان وجود دارد، ما در عین اینکه وجود خود یا چیز دیگری را حس می کنیم عدم خود یا عدم آن چیز نیز در نظر ما روشن است. روی این زمینه انسان نه تنها از وجود خویشتن آگاه است، عدم خود را نیز به طور واضح حس می کند؛ و «اضطراب» و «نگرانی» انسان نتیجه همین آگاهی از وجود و عدم است». به قول «سارتر» بی معنی بودن وجود و پوچی آن از اینجا روشن می شود: ما برای چه وجود آمده ایم و دلیل بودن ما چیست؟ (پاسخی برای اینها در دست نداریم)... وقتی که فرد دلیلی بر هستی خود نمی بیند در این دنیا احساس بیگانگی می کند، او خود را از دیگر اشیاء و افراد جدا حس می کند، و خلاصه وجود او به صورت وصله ناجوری است که محلی مناسب برای خود نمی یابد.(2)
اگر جنین در شکم مادر، هوش و دانشی داشته باشد اما خبری از بیرون رحم نداشته باشد و درباره زندگی خود در آن محیط بیندیشد در پیروی کردن از مکتب سارتر تردید نخواهد کرد. او هم آن زندگی محدود و ناراحت کننده را که به صورت وابسته اداره می شود کاملا پوچ و بی هدف و بی حاصل خواهد خواند؛ اما اگر بداند در آنجا آماده برای زندگی وسیعتر دیگری می شود و این دوران دوران تربیتی خاصی است که بدون آن نمیتواند از یک «زندگی مستقل» برخوردار گردد، آنگاه زندگی دوران جنینی برای او مفهوم خواهد داشت.
اگر ما هم يقين داشته باشیم که منزلگاهی که در پیش داریم منزلگاه عدم نیست؛ بلکه هستی است در یک سطح عاليتر؛ ادامه همین حیات است در یک افق بالاتر، و همه تلاشها و کوششها سرانجام به آن منتهی می گردد، در این حالت زندگی ما از پوچی و بیهودگی خارج می شود و مفهوم می گیرد. بنابراین باید گفت: «نخستین اثر ایمان به زندگی پس از مرگ و رستاخيز مفهوم دادن و هدف بخشیدن به زندگی و از بیهودگی درآوردن آن است».
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.