پاسخ اجمالی:
پاسخ تفصیلی:
یعقوبى در تاریخش مى گوید: عایشه در مکّه بود . او پیش از کشته شدن عثمان ، از مدینه بیرون آمده بود . چون حجّش را به پایان برد ، باز گشت و در میان راه به ابن اُمّ کِلاب برخورد . به او گفت : عثمان چه کرد؟
گفت : کشته شد .
گفت : از رحمت خدا دور باشد!
سپس پرسید : مردم با چه کسى بیعت کردند؟
گفت : با طلحه .
گفت : به خوب کسى رسید ، (صاحب انگشت(1)).
سپس کس دیگرى او را دید . از او نیز پرسید که مردم چه کردند؟
گفت : با على بیعت کردند .
گفت : به خدا سوگند ، به خاطرم نمى رسید که کار به این جا بکشد (2).
و نیز طبرى در تاریخش به نقل از اسد بن عبد الله ، از عالِمى که محضرش را درک کرده بود آورده : چون عایشه در راه بازگشت از مکّه به سَرِف(3) رسید ، عبد بن اُمّ کلاب(4) او را دید . عایشه به وى گفت : چه خبر؟
گفت : عثمان را کشتند و هشت روز درنگ کردند .
پرسید : سپس چه کردند؟
گفت : اهالى مدینه اجتماع کردند و کارشان سرانجام خوبى پیدا کرد . آنان بر على بن ابى طالب ، اتّفاق کردند .
گفت : اگر کار براى سَرورت به انجام رسد ، خدا کند که این آسمان بر این زمین فرود آید! مرا باز گردانید! ، مرا باز گردانید !.
آن گاه به سوى مکّه باز گشت و گفت : به خدا سوگند ، عثمانْ مظلومانه کشته شد . به خدا سوگند ، به خونخواهى اش برمى خیزم .
ابن امّ کلاب گفت : براى چه؟ به خدا سوگند ، تو نخستین کسى هستى که سخن خود را تغییر مى دهى و تو بودى که مى گفتى : پیر خِرِفت را بکُشید که کافر شده است!
عایشه گفت : آنها او را توبه دادند ; سپس وى را کشتند . من گفتم و آنان هم گفتند ، و حرف امروزم، از سخن گذشته ام بهتر است .
ابن امّ کلاب به وى گفت :
فَمِنکِ البَداءُ ومِنکِ الغَیرُ *** ومِنکِ الرِّیاحُ ومِنکِ المَطَر
وأنتِ أمَرتِ بِقَتلِ الإِمامِ *** وقُلتِ لَنا إنَّهُ قَد کَفَر
فَهَبنا أطَعناکِ فی قَتلِهِ *** وقاتِلُهُ عِندَنا مَن أمَر(5)
از تو تصمیم و از تو تغییر است *** از تو باد و از تو باران است .
به قتل خلیفه فرمان دادى *** آن هنگام که گفتى کفر ورزیده است .
پس بپذیر که در قتل عثمان ، از تو اطاعت کردیم *** قاتلش نزد ما کسى است که فرمان داد .(6)
گفت : کشته شد .
گفت : از رحمت خدا دور باشد!
سپس پرسید : مردم با چه کسى بیعت کردند؟
گفت : با طلحه .
گفت : به خوب کسى رسید ، (صاحب انگشت(1)).
سپس کس دیگرى او را دید . از او نیز پرسید که مردم چه کردند؟
گفت : با على بیعت کردند .
گفت : به خدا سوگند ، به خاطرم نمى رسید که کار به این جا بکشد (2).
و نیز طبرى در تاریخش به نقل از اسد بن عبد الله ، از عالِمى که محضرش را درک کرده بود آورده : چون عایشه در راه بازگشت از مکّه به سَرِف(3) رسید ، عبد بن اُمّ کلاب(4) او را دید . عایشه به وى گفت : چه خبر؟
گفت : عثمان را کشتند و هشت روز درنگ کردند .
پرسید : سپس چه کردند؟
گفت : اهالى مدینه اجتماع کردند و کارشان سرانجام خوبى پیدا کرد . آنان بر على بن ابى طالب ، اتّفاق کردند .
گفت : اگر کار براى سَرورت به انجام رسد ، خدا کند که این آسمان بر این زمین فرود آید! مرا باز گردانید! ، مرا باز گردانید !.
آن گاه به سوى مکّه باز گشت و گفت : به خدا سوگند ، عثمانْ مظلومانه کشته شد . به خدا سوگند ، به خونخواهى اش برمى خیزم .
ابن امّ کلاب گفت : براى چه؟ به خدا سوگند ، تو نخستین کسى هستى که سخن خود را تغییر مى دهى و تو بودى که مى گفتى : پیر خِرِفت را بکُشید که کافر شده است!
عایشه گفت : آنها او را توبه دادند ; سپس وى را کشتند . من گفتم و آنان هم گفتند ، و حرف امروزم، از سخن گذشته ام بهتر است .
ابن امّ کلاب به وى گفت :
فَمِنکِ البَداءُ ومِنکِ الغَیرُ *** ومِنکِ الرِّیاحُ ومِنکِ المَطَر
وأنتِ أمَرتِ بِقَتلِ الإِمامِ *** وقُلتِ لَنا إنَّهُ قَد کَفَر
فَهَبنا أطَعناکِ فی قَتلِهِ *** وقاتِلُهُ عِندَنا مَن أمَر(5)
از تو تصمیم و از تو تغییر است *** از تو باد و از تو باران است .
به قتل خلیفه فرمان دادى *** آن هنگام که گفتى کفر ورزیده است .
پس بپذیر که در قتل عثمان ، از تو اطاعت کردیم *** قاتلش نزد ما کسى است که فرمان داد .(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.