آروزهاي من
بيمار عشق اويم و درمانم آرزوست
بر خوان لطف اويم و احسانم آرزوست
از هرچه غير او است بريديم مهر خويش
ديدار روى خسرو خوبانم آرزوست
از شرک و کفر خسته شدم اى خداى من
ره مانده اى ضعيفم و ايمانم آرزوست!
نورى چو آفتاب درخشان طلب کنم
ايمان بسان بوذر و سلمانم آرزوست!
تا چون مسيح سوى ملايک سفر کنم
يا چون خليل نار و گلستانم آرزوست
يا از درخت نغمه توحيد بشنوم
يا چون ذبيح، صحنه قربانم آرزوست
درد فراق مى کشدم اى مسيح لب!
بيمار عشق اويم و درمانم آرزوست
اى خضر پى خجسته، دستم به دامنت
راز بقا و چشمه حيوانم آرزوست
زين ديو و دد که چهره انسان گرفته اند
گشتم ملول، ديدن انسانم آرزوست
پيمان شکن نِيَم چه کنم يار بىوفاست
يارى صبور و بر سر پيمانم آرزوست
تسليم ظلم و جور شدن شرط عقل نيست
عقل سليم و حکمت لقمانم آرزوست
در راه دوست خنده مستانه، کافريست
قلب حزين و ديده گريانم آرزوست
«ناصر» درون سنگدلان جاى رحم نيست
لطف خدا و رحمت يزدانم آرزوست!