تقدير از خورشيد
جوان با ايمانى که گرفتار وسوسه هائى در عقايد و اعمال بود با تماس هاى مکرر و مکاتبات متعدّد با استاد مدّظلّه بحمداللّه و المنّه مشکلاتش حل شد.
اشعار زير توسّط او سروده شده است که از روح پاک و پرشور او حکايت مى کند.
تقدير از خورشيد
اى صفاى سبز نورستان من
آسمان آبى بستان من
اى تو با درد دل من آشنا
نفس روحانى، نصيحت دان من
اى که دادى با بسى صبر و صفا
قوت ايمان به اين دستان من
«ناصر» سرگشتگان کوى دوست
آشنا با کوچه هاى جان من!
از «مکارم»ها که دارد خلق تو
زنده شد جان و دلم، جانان من
اى ميان برترين ها بى نشان
نام تو منقوش بر ايوان من
در خزان برگ ريز فصل درد
روح رويش! ابر من! باران من!
کاش مى شد با تو باشم روح پاک!
اى صفاى دفتر و ديوان من!
تو به من گفتى «مهار نفس» هست
رمز ايمان، نه فقط برهان من
هيچ کس نشناخت چون من قدر تو
«اى فروغ پرتو ايمان من»
مولوى آتش زند ديوان خويش
گر ببيند شمس نورافشان من!
شبنمى بر برگ گل!
استقبالى است از شعر پيشين گويا استاد دام ظلّه مى خواهد به آن جوان پرشور و پراحساس بگويد که بايد همه دل به آن «محبوب مطلق» بسپاريم
اى فدايت هم دل و هم جان من
وى نثارت ريشه و بنيان من
در فراقت روزهايم شام شد
ياد تو ذکر سحرگاهان من
گر خليل اللّه پسر قربان نمود
هست سر تا پاى من قربان من!
عشق تو در عمق جانم ريخته
شاهد من ديده گريان من
چون صبا در جاى جاى کوى تو
مى دود اين روح سرگردان من!
آنچنان محو جلال او شدم
متحد با جان من جانان من
کاش بودم شبنمى بر برگ گل
تا ببينم چهره خوبان من
کاش بودم ذره اى در اين فضا
تا ببينم اختر تابان من
کاش مى شد دست من بر دامنت
تا فزايد قوت ايمان من
ذکر «ناصر» روز و شب اين بود و هست
«اى فدايت هم دل و هم جان من!»