مقامات مادى کم ارزش تر از آن است که فکر مى کنيم
عزيزان من! در اين عمر کوتاه خود تلخ و شور زندگى را آزمودم و فراز و نشيب هايش را ديدم، و عزت و ذلّت و فقر و غنا، و سختى و راحتى آن را تجربه نمودم، سرانجام با تمام وجود، اين حقيقت قرآنى را لمس کردم که «و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغُرور»(1)، آرى دنيا متاع غرور و فريب است و بيش از آنچه فکر مى کنيم توخالى و بى محتواست و به گفته شاعر:
زندگى نقطه مرموزى نيست
غير تبديل شب و روزى نيست
تلخ و شورى که به نام عمر است
راستى آش دهن سوزى نيست!
تنها عقيده به حيات جاويدان در سراى ديگر است که به زندگى اين جهان مفهوم مى بخشد و اگر آن نبود زندگى اين دنيا نه مفهومى داشت، نه هدفى!
من در تمام عمر خود چيز باارزشى نيافتم جز آنچه به جنبه هاى معنوى و ارزش هاى انسانى منتهى مى شود، همه ارزش هاى مادى سراب بود، انسان ها در خوابند، نقش ها نقش بر آبند، و انسان در زندگى دائماً در رنج و تب و تاب است.
کودکان ديروز، جوانان امروزند، و جوانان امروز، پيران فردا، و پيران، فردا در بستر خاک آرميده اند، چنان که گوئى هرگز نبوده اند!
هرگاه از کنار خانه بعضى از بزرگان علما و يا رجال و شخصيّت هاى مهم ديروز که مى گذرم به خاطرم مى آيد روزى در اين خانه چه رفت و آمدهائى بود، چه هياهوئى و غوغائى، و چه چشم هائى به آن خانه دوخته شده بود; ولى امروز گرد و غبار فراموشى روى آن پاشيده شده و خاموش و بى سر و صدا، گاه به ياد کلام هشداردهنده مولى على(ع) در نهج البلاغه مى افتم که فرمود: «فَکَأَنَّهُمْ لَمْ يَکُونُوا لِلدُّنْيا عُمّاراً وَ کَاَنَّ الاْخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ داراً; گوئى هرگز اهل اين دنيا نبودند و سراى آخرت هميشه خانه آنها بوده است!»(2).
دوستانى را با قامت هاى خميده مى بينم که بر عصا تکيه زده، چند قدمى را طى مى کنند، و مى ايستند تا نفسى تازه کنند و چند گام ديگر بپيمايند، ناگهان دوران جوانى آنها در نظرم مجسّم مى شود، چه قامت کشيده اى داشتند؟ چه شور و نشاطى؟ چه جنب و جوشى؟ چه خنده هاى مستانه اى و چه قهقهه هااى؟ ولى امروز گرد و غبار اندوه بر تمام چهره آنها نشسته، و چنان افسرده اند که گوئى «از کوى شادمانى هرگز گذر نکرده اند!».
اينجاست که مفهوم کلام بيدارگر الهى «وَ مَا هذِهِ الحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ»(3) را با تمام وجود خود احساس مى کنم و مطمئن مى شوم ديگران هم به سن من برسند اگر کمى دقّت کنند درمى يابند.
با اين حال اين همه سر و دست شکستن براى مال و مقام، جاه و جلال براى چيست؟ و اين گردآورى ها براى کيست؟ و اين همه غفلت از کجا ناشى مى شود؟
مخصوصاً در جهان کنونى که دگرگونى ها شتاب بيشترى به خود گرفته و تحوّلات، شديد شده است.
خانواده هايى را مى شناسم که ديروز، همه دور هم جمع بودند و براى خود عالمى داشتند، امروز همه پراکنده شده اند، يکى در آمريکا زندگى مى کند، ديگرى در اروپا، ديگرى در جاى ديگر و پدر و مادر سالخورده در خانه، غريب و تنها مانده اند، و گاهى ماه ها مى گذرد که نه خبرى از فرزندان خود دارند و نه فرزندان از آن ها. به ياد کلام پر نور امام مى افتم «إنَّ شَيْئاً هذا آخِرُهُ لَحَقيقٌ اَنْ يُزْهَدَ فى اَوَّلِه; چيزى که پايانش اين است سزاوار است در آغاز آن حرص و ولعى نباشد!»(4)
گاه به زيارت اموات مخصوصاً محلّى که مقبره علما و فضلا است رفته ام و ديده ام، اى عجب! گروه زيادى از دوستان و اَحِبّاى قديم، امروز اينجا آرميده اند، عکس هاى آنها کاملاً آشناست در اعماق تاريخ گذشته فرو مى روم، نکند من هم در ميان آنها هستم و خيال مى کنم زنده ام و به ياد گفته آن شاعر باصفا مى افتم:
هر که باشى و به هر جا برسى
آخرين منزل هستى اين است!
1. آل عمران، 185
2. نهج البلاغه، خطبه 188.
3. عنکبوت، 64.
4. بحارالانوار، ج 70، ص 103، ح 91 از موسى بن جعفر(ع)، وقتى کنار قبرى قرار گرفت.